ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ صِیَامِنَا إِیَّاهُ فَإِنْ جَعَلْتَهُ فَاجْعَلْنِی مَرْحُوما وَ لا تَجْعَلْنِی مَحْرُوما
بسوز ای دل...
تمام شد این "شَهرٌ عَظَّمتَهُ و کَرَّمتَهُ و شَرَّفتَهُ و فَضَّلتَهُ عَلَی الشُّهُورِ "
بسوز ای دل، یازده ماه باید صبر کنی ...
شوال، ذی القعده، ذیالحجه، محرم ...
وای محرم ...
این روزها، نزدیکیهای غروب که تشنگی طاقتمان را طاق میکند، لبهایمان که از خشکی ترک میخورد، ناخودآگاه بغض گلومان را میگیرد، همه دلیلش را میدانیم، بسوز ای دل، که چقدر هوای حرمشان را کردهای ...
"السلام علیک یااباعبدالله و السلام علیک یا اباالفضل العباس"
محرم هم که بگذرد، صفر، ربیعالاول، ربیعالثانی، جمادیالاولی، جمادیالثانی !!!
فاطمیه را چه کنیم، مگر غمی بالاتر از غم بیمادری هم هست؟ مادر که نباشد، مزاری هم که نباشد، سوز دل سوختهمان را کجا درمان کنیم ...
السلام علیک یا ام ابیها یا فاطمه الزهرا
رجب، شعبان ...
از اول شعبان، ضربان قلبها بالا میرود، همه امیدشان به سر آمدن انتظار است...
خدا کند اینطور نباشد که وقتی نیمه شعبان رسید، کسی در گوشمان بگوید: آیا برای ظهور آمادهاید؟ و سرها از شرمنگی پایین بیفتد و دل باز هم بسوزد ...
اگر خدا بخواهد و این یازده ماه را باشی و بسوزی؛ انتظارت به سر میآید و رمضانی دیگر را آغاز میکنی ...
بسوز ای دل ...
بسوز ای دل ...
بسوز ای دل ...
بسوز ای دل ...
بسوز ای دل ...
رمضان دارد تمام میشود ...
حاجی نوشت: متن رو از ی جایی کپی کردم با تغییرات جزئی گذاشتم تو "سفید" !!!
ی مسئلهای واسه حاجی تو جریان هس، چند تا از رفقا تو جریانش هستند. دعام کنید اون چیزی ک صلاح هس رو !!!
ی چند بار هس میخوام راجع ب مسائل سیاسی بنویسم، چند تا مطلب هم تو چرکنویس وبلاگم دارم و تا نصفه نوشتم ولی هیچ کدوم ب دلم ننشسته. این رو گفتم ک بگم چند بار خواستم آپ کنم اما نشده خب ...
دهه آخر رمضان! فوق فوقاش 6 یا 7 روز مهمون خداییم. شدید واسم دعا کنید ها !!!
راستی
خیلی وقت هست ننوشتم همینی ک میخوام بنویسم رو ...
والعاقبه للمتقین
چه فرخنده شبی بود، شب قدر من، شب معراج من به آسمانها. از طغیان عشق شنیده بودم و قدرت معجزه آسای عشق را میدانستم، اما چیزی که در آن شب مهم بود، این بود که وجود من روح شده و روح من آتشفشان کرده بود، میخواست همچون نور از زمین خاکی جدا شود و به کهکشان پرواز کند. آنگاه آتش عشق به کمک آمده و جسم خاکیام را سوزانده بود و از من، فقط دود مانده بود و این دود همراه با روح من به آسمانها اوج میگرفت.