سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای
سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای

فراموشی ...



پرسیدم: "خدایا چرا من رو فراموش کردی؟"


فرمود: "فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ"





مادر ...



اسیر شده بودیم، ما رو بردند اردوگاه العماره ...

داخل اردوگاه تعدادی از شهدای ایرانی رو دیدم. معلوم بود بعد از اسارت به شهادت رسیده بودند.

جمله‌ای که روی دست یکی از شهدای اونجا نوشته شده بود؛

با خوندنش مو به بدنم راست شد !!!

روی دست آن شهید با خودکار نوشته شده بود:

مادر! من از تشنگی شهید شدم ...


حاجی:   
رفقا می‌دونید ک همه کارها لنگِ دعای مادر هس ... ؟!؟



همین ...



سلام رفقا ...


یکی از رفقا می‌گفت ک انسان دو جور آزمایش می‌شه. یکی راحت هس و خوبه همه چی.(مثالن می‌گف) و خدا می‌خواد ببینه ک الحمدالله می‌گه، تشکر می‌کنه یا نه؟‌


یکی دیگه رو هم سختی هس و می‌خواد ببینه ک توکل می‌کنه ...


برگشتم گفتم دیدی آدم ی بچه‌ای رو دوست داره خیلی زیاد. گاهی وقتا اون‌قدر ماچ آبدار و بغل و شیرینی و شکلات و اینا ب راه هس ...


بعضی وقت‌ها هم دوست داری گازش بگیری تا دردش بیاد. اذیتش کنی ک چی آخرش بیاد بغل‌ات. بیاد بگه دوست دارم ...


آدم‌ها هم این‌جور هستن رفقا، اگه خوشی زده زیر دل‌تون بگید الحمدالله، اگه یکم دردتون گرفت یکم سرتون رو بالا بگیرید و بگید فتوکل علی الله ...


رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست می‌کشد هرجا ک خاطر خواه اوست



این هفته همین رو داشتم بگم ...


همین ...


والعاقبه للمتقین

حاجی