سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای
سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای

داااش ابرام






وقتی بچه ها رفتند، آمدم پیش ابراهیم ...

هنوز متوجه حضور من نشده بود، توی حال خودش بود. با تعجب دیدم هرچند لحظه سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش می زند،

یکدفعه با تعجب گفتم: "چیکار می کنی داش ابرام؟" 

تازه متوجه حضور من شده بود. جا خورد و برگشت گفت: "هیچی چیزی نشده."

اصرار کردم که باید بگی جون من ...

 مکثی کرد و گفت: "سزای کسی که چشمش به نامحرم بیفته همینه."

آن موقع نفهمیدم چه می گوید. بعدها در تاریخ بزرگان خواندم دیدم  آنها برای جلوگیری از آلوده شدن به گناه خودشان را تنبیه می کنند.

 از صفات دیگرش این بود که اگر می خواست با زنی نامحرم حتی از بستگان صحبت کند، به هیچ وجه سرش را بالا نمی آورد. به قول دوستانش: "ابراهیم به زن نامحرم آلرژی داشت!"

شادی روحشون صلوات ...


حاجی: حاج ابرام رو آمحسن بهم معرفی کرد. ی مطلب هم ک توی وبلاگ خودش زده بود. این مطلب عجیب تو فک برد من رو ک ما کجا و داااش ابرام کجا؟ یعنی تا کجاها حواسشون بوده ...


الهی من لی غیرک ...