سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای

داااش ابرام






وقتی بچه ها رفتند، آمدم پیش ابراهیم ...

هنوز متوجه حضور من نشده بود، توی حال خودش بود. با تعجب دیدم هرچند لحظه سوزنی را به صورتش و به پشت پلک چشمش می زند،

یکدفعه با تعجب گفتم: "چیکار می کنی داش ابرام؟" 

تازه متوجه حضور من شده بود. جا خورد و برگشت گفت: "هیچی چیزی نشده."

اصرار کردم که باید بگی جون من ...

 مکثی کرد و گفت: "سزای کسی که چشمش به نامحرم بیفته همینه."

آن موقع نفهمیدم چه می گوید. بعدها در تاریخ بزرگان خواندم دیدم  آنها برای جلوگیری از آلوده شدن به گناه خودشان را تنبیه می کنند.

 از صفات دیگرش این بود که اگر می خواست با زنی نامحرم حتی از بستگان صحبت کند، به هیچ وجه سرش را بالا نمی آورد. به قول دوستانش: "ابراهیم به زن نامحرم آلرژی داشت!"

شادی روحشون صلوات ...


حاجی: حاج ابرام رو آمحسن بهم معرفی کرد. ی مطلب هم ک توی وبلاگ خودش زده بود. این مطلب عجیب تو فک برد من رو ک ما کجا و داااش ابرام کجا؟ یعنی تا کجاها حواسشون بوده ...


الهی من لی غیرک ...

پرواز ...



نگاهت برق درخشانی داشت


دلت بزرگ بود به بزرگی آسمان


نجوای شبانه ات با پروردگار  زیبا بود


چهره ات معصوم و پاک


اما در سر آرزوی پرواز داشتی


در شگفتم چگونه از زمین گذشتی!


پلی از زمین تا آسمان


پلی از خاک تا آسمان



پروازی عاشقانه تا خدا



و سرودی آسمانی یا حسین (ع)

یا مهدی ادرکنی (عج)

و چه زیبا لبیک گفتی 

و ما هنوز مانده ایم در زمین !



السلام علیک یا اباعبدالله ...


السلام علیک یا ابالفضل العباس ...


ادرکنی ...


عقل و عشق


 جاذبه خاک به ماندن می خواند و       

                                                            آن عهد باطنی به رفتن                      

       عقل به ماندن می خواند و

                                             عشق به رفتن  ...


و این هر دو را خداوند افرید تا وجود انسان در آوارگی و حیرت میان عشق و عقل معنـــا شود ...1    


چه زیبا گفتی سید جان و چه عاشقانه عقل را نفی کردی !!!


به راستی که سالهــاست به بهانه ی عقل در گیر جاذبه ی این خاکیم ...

و نه فرصتی برای عاشقی پیدا کردیم و نه به آن عهد باطنی وفـا ...!!!


و یادمان نمی رود که همین جاذبه و همین عقل بهانه ای بود برای هبوط همیشگی ما ...

و این هبوط شد نشانه ی تمایــز انسان ...

و انسان هم چنان آواره و حیرت زده به دنبال عشق برای عروج !!!


و تو گفتی آن زمان عشـــق در عـــــروج معنا خواهد شد که دست از عادات سخیفخاکستر نشینی برداری و دل به دریا بزنی ...

و رمز دریایی شدن آن است که فقط و فقط هل من ناصـــر ینصـرنی اش را لبیک گویی و هنگامه خاموشی چراغ ها و آزاد گشتن بیعت ها جان خویش را که قرار بود بهای دیدار شود ندزدی و تا عمق  جاذبه خاک فرو نروی آن هم به بهانه ی عقل ...

 آری  سید مرتضی  حال سالیان سال است که عقل براحتی عشق را نفی می کند و ما هنوز هم خاکستر نشینیم ...!!!


دستی برآرید فاصله مان تا عروج... دمی عاشقی است ...2




1- شهید سید مرتضی آوینی

2- خاکستر نشینان... جامانده از سفر عشق