چن روزی نبودم، ب قولش رفته بودم مکه !!!
حج فقرا مشهد هس، حج حاجی هم حضرت فاطمه معصومه ک عاشق اباصالح المهدی (ارواحنا فداه) در نامهای ک نوشته بود برایش و در چندین خواستهای ک داشته بود، بندی را هم ب نشانی از قبر مادرمان زهرا (س) اختصاص داده بودن ک حضرت گفته بودن این بند رو نمیتوانم ولی میتوانی آنچه را میگردی در حرم کریمه اهل بیت بیابی! و هم نیت همان کریدیم ب قصد قربت ...
هر حال ...
برای امام هم دعا کنید امت ...
پسرم!
همانا تو را به ترس از خدا سفارش می کنم که پیوسته در فرمان او باشی،
و دلت را با یاد خدا زنده کنی،
و به ریسمان او چنگ زنی،
چه وسیله ای مطمئن تر از رابطه تو با خداست،
اگر سررشته ی آن را در دست گیری؟
دلت را با اندرز نیکو زنده کن،
هوای نفس را با بی اعتنایی به حرام بمیران،
جان را با یقین نیرومند کن،
و با نور حکمت روشنایی بخش،
و با یاد مرگ آرام کن.
پس جایگاه آینده را آباد کن، آخرت را به دنیا مفروش و آنچه نمی دانی مگو،
و آنچه بر تو لازم نیست بر زبان نیاور،
و در جاده ای که از گمراهیِ آن می ترسی، قدم مگذار،
زیرا خودداری به هنگامِ سرگردانی و گمراهی، بهتر از سقوط در تباهی هاست.
نهج البلاغه، نامه ی 31، بخشی از نامه ی امام علی علیه السلام به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام
کاش بار دیگر زمزمه لبهایم بود ...
ای کاش ...
میلاد کریم اهل بیت، حضرت عشق امام الرئوف حضرت رضا خجسته باد ...
سلام رفقا ...
لطفا در مورد حرفهایی ک میخونید، اگر اطلاعات کافی ندارید یا نمیدونید بحث راجع ب چ چیزی هس، قضاوت نکنید.
اینها حرفهایی هس ک خیلی وقت هس دنبال مطرح کردنشون هستم، تو ی دورهای نمیخواستم بگم، تو ی دورهای مسائل دیگه ...
نمیخوام همه مسائل رو بگم، در حد خیلی کم ک ظرفیت وبلاگ ایجاب میکنه ...
ما باید معنای بعضی از کلمات رو خوب درک کنیم. معنای واقعی کلمهای ک امام (ره) اون رو تفسیر کردن. اگر غیر از این هس ک خودمون نمیتونیم درک کنیم نبایستی اطرافیان و مجموعه و زیرمجموعههایی ک داریم رو هم ب راهی ک ناصحیح هس راهنمایی کنیم ...
ارزش یک نیرو، یک انسان خیلی زیاد هس. چ رسد ب چن نفر یا چن صد نفر. شاید ضرر کارهایی ک می کنیم تا چن سال آینده بمونه. حالا اگه کارهای خوب باشه خیلی خوب هس اما ...
میدونید جهاد اکبر چی هس؟ جهاد با نفس، تربیت نیرو خوب، با اطلاعات درست. ی بار ابوی بنده ی مقاله خوندن تو آناج. بدون اینکه اطلاعاتی در مورد شخص مصاحبه کننده داشته باشن، میگف این حرفهایی ک مصاحبه کننده گفته اصلن خوب نیست. باید از تریبونهای نظام مواظبت کنیم، اون هم تریبونی ب این مهمی. چرا بایستی ی همچین حرفهایی گفته شه. این نشون میده طرفی ک این حرفها رو گفته شرایط سالمی نداره ...
حالا این ک بریم خونه همسایه تو شرایطی ک تو خونه بهت بیشتر نیاز دارن. اصلن جهاد توی خونه هس کجااااااااااا؟
نفر دوم مجموعه میگف این ی چیزی انداخته تو ی جایی تمومی نداره، حالا ک رفته ... (همین قدر تونستم ینویسم)
بعضی اوقات توی جلساتی ک مستقیم با ایشون حرف میزدیم، و ایشون از مجموعه یا کارهایی ک انجام دادیم نقد میکرد، و راهی ک باید بریم رو ترسیم میکرد، خوف میکردم، میترسیدم، بعضی اوقات میترسیدم با دوستان در میان بگذارم ک بگن ...، بعضی اوقات هم ب بیان دیگر میگفتم، با خنده و طنز.
همه چیز این نیس ک ارزش و ابهت و بزرگی ی مجموعهای رو زیرسؤال ببریم، بریم زیر ی پرچم ک ... ب خاطر بودجه بیشتر ب خاطر این که اون بالا دستی گفته 10 نفر یاد بگیرن این رو و ما با این بودجه کاملن صحیح!!! 30 نفر رو آموزش بدیم یا ببریم بگردونیمش از نوع خیلی مذهبی و شهدائی. و آمار رو بدیم 100 نفر. گاهی اوقات پیام میاومد یا در خبرگذاریها میخوندم ک اینقد آدم این کار رو انجام داده میگفت حتمن ما نبودیم ...
و در کنار این چندین بار کیفیت رو فدای کمیت کردیم. با تاسف ...
وقتی شما بلد نیست مجموعه خودت رو کنترل کنی خب مطمئنن زیرمجموعه ها اسفناک میشن.
وقتی توی ی سری جلسات گفته شد ک تعداد مثالن(چون اعداد تو ذهنم نیس) 300 نفری بایستی بشه 1000 نفر خندیدم. و همه خندیدیم. و کسی ک ی سال طول میکشید از نشان برنزی برسه ب نقره توی چن روز میشد نقره. و بدون اینکه فعالیتی انجام بده میشد فعالاش از خیلیها میشد بیشتر. اونوقت منی ک 5 سال بدون منت و هیچ انتظاری کار کرده بودم رو ازم کاغذ فعالیت میخواستن. خیلی سختم اومد. و در آخر گفتن این هم مدال برنز شما ب جای طلا، برو ب همه نشون بده ...
یا رفیقم رو ...
یا اون یکی رفیقم ...
یا اون یکیها ...
ک اصلن دلم نمیخواد بنویسم راجع بهشون چون ...
الان بینید وضع رو ...
ی زمانی تو مجموعه، چن ده نفری بود. چن صد نفری. کارها رو ن یکی ن دو نفر بلکم 20 نفری انجام می دادیم. برای ی پست درپیت 4 نفر متخصص تربیت شده بود. ک اگه یکی میرف، اما حالا، از شش نفر چهار نفرشون از مجموعه خارج شدن و از دو نفر یکی 3 تا پست داره ...
ن در یک جا بلکم تو همه صحنهها همین جور هس و داریم یک یک نفرات رو از دست میدیم و کسایی هم ک هستن ...
اینها آتشی نیس ک بخواد دور و بر رو آتیش بزنه بلکم درون من داره زبانه میکشه، درک کنید لطفن ...
بعد از این همه بحث. ی فردی رو ک بعد از کلی زحمت، قول داده بودن ک نگه دارن، اما ...
ولی خدا رو شکر بدون منت داره کارهاش حل میشه. وضعاش هم خوب هس. ی قسمتی رو دادن بهش ک راحت هس الان. و هفت ماه دیگه تموم میشه. من میگم وقتی ی کاری رو قادر نیستی انجام بدی، قول نده ...
خودت مهم نیستی، از جایی ک نماینده هستی، داری نام اون رو بد میکنی. اگه میدونی دستخطت کار رو بد میکنه و طرف رو ب لج میاندازه خب ننویس و ...
ولی من خدا رو شکر میکنم ک این اتفاق نیافتاد، چون بهتر هس از این ک روز اولی بهت بگن برو توالت بشور ...
(گفتم ک اگه اطلاعات ندارین قضاوت نکنید)
این رو ب رفیقم هم گفتم و گفتم بهتر شد نرفتی چون این هس ارزش انسانی اونا ...
نمیتونم بعضی حرفها رو بگذرم ازشون، من حتی ب لباس پوشیدن هم آلرژی پیدا کرده بودم. بالام جان تو ک راس ی مجموعه هستی ...
بعضی جاها خجالت میکشیدم ک میگفتن فلانی مسئول فلان جا ایشون هستن ...
و این قصه ادامه دارد ...
بوی پیراهن یوسف را میشنوی اگر ...
چشمانت یعقوبی باشد
فیالواقع چشمانت کور همه چیز جز یوسف باشد ...
آنقدر چشم ب راهت خواهم گریست ک چشمانم یعقوبی شود ...
التماس دعا
حاجی
جمعه هفتم شهریور نوشت:
چیزی شبیه این متن رو دنبالش بودم برا وبلاگ، تو سفید پیداش کردم، ی بار دیگه بخونیدش لطفا ...