ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام ب همه
خوبید؟ التماس دعای شدید دارم خدمتتون ...
تازگیها دقت کردید عجیب حس شاعری در من تحریک شده و هی میخوام شعر بگم ...
و باز تازگیها ب معنای واقعی شعر "مه و 206 سفید و نیروی انتظامی و راهنمایی رانندگی و غیره در کارند تا آق دمپایا دلخوشلوخ بدست آورد و ب استلخ نرود"
هیچی دیگه الان نزدیک سه ماه هس میخوایم بریم استلخ مه و خورشید و فلک نمیذاره ولی دیشب تا ده قدمیاش رفتیم ولی باز توفیق کسیلدی ...
نمیدونم چ حکمتی هس این نیروی انتظامی با ما راه نمیآد. یعنی دم در استلخ بودیم ها ولی باز این بچههای نیروی انتظامی خواستند حالشون گرفته شه اومدن گفتن حال ما رو بگیر ....
حساب کنید بیر خیله آدام ک از سه تا ماشین اومده پایین یکی لنگ دور کمرشه یکی آق دمپایی مامان دوزش رو پوشیده یکی جوراباش رو تولاماخ میکنه بقیه هم یکی ی ساک دستشون هس تو خیابون ببینید.
حالا اومدیم اینور ببینیم گشت چی کار داره باهامون ...
سرباز: "..................."
بچههای ما: ".................................................................................."
بازم سرباز: "..."
و باز هم بچههای ما: "........................................................................................."
سرباز: "دووووووووووووووووووووووووووووووود"
یکی از بچههای ما: "دوووود دووووووود دووووووووود و دوووووووووووووووووووووووووووووووووووود"
یعنی ی خیابون رو بسته بودیم (یه جوری با افتخار نوشتم ک انگار آپولو هوا کردیم مثلا ...)
حالا مامور نیروی انتظامی: "....."
و مامور در حال جابجا شدن از این پا به اوم پا و حرکت دستش: "...."
و باز هم مامور: "یه نیگاه کنید ب استخر آخه دارید کجا میرید؟؟؟"
ی نیگاه کردیم هممون و دیدیم بعلی با عبارتی بس بزرگ نوشتهی "تایم بانوان" خود نمایی میکند.
بچههای ما: "................"
و مامور: "ببخشید من نمیدونستم، حلال کنید و خداحافظ"
و رفتن مامور ....
فک کنم فهمیده باشین ....
القصه دیدیم اینجوری هس و ما دو سه ماه اندر پی ی استلخ ب این در و اون در میزنیم زنگیدیدم ب هر چی شمارهی استلخ داشتیم ...
یعنی همشون از همون ها بودن. داشتیم کفری میشدیم. بابا آخه میخوایم بریم تفریحات سالم. اونم نمیذارید ک آخه. فردا پس فردا رفتیم دنبال تفریحات ناسالم شما جوابگو هستید. یکی نیس بگه ساعت 12 شب "تایم بانوان" میخوایم چی کار آخه؟ تنها مام نبودیم. یه ملت صف کشیده بود ک بره ولی اونا هم داشلاری ب سنگ خورد.
بعله میگفتیم ....
هیچی دیگه این وسط حمید خان گل و گلاب ک تازگیها آش بار گذاشته بود دوتا پاش رو کرده بود پای مرغ ک مرغ ی پا داره (اصطلاحش رو درس گفتم دیگه) ک بریم بستانآوا آب گرم اونم کی 12 نصف شب. نمیدونم از کجام زنگ زده بود آمار گرفته بود ک اینا تا 2 و نیم بازن. نمیدونم اخلاق حمید رو میدونید یا ن؟ یا تو جلسات باهاش بودید یا نه؟ ولی همین قدر بگم ی 200 نفر رو بنشونی ی طرف و این دااااااش حمید ما رو ی طرف و این حمیدخان بگه ماست سیاه هس اون 200 نفر رو بهشون میقبولونه. اینجام همینطور شد. یعنی ی 20 تا آدم گفتن نه ولی جوری رای همه رو زد بیا و ببین. حالا کسی نیس بهش بگه بیزلر سوبای هس تو که زن و زندگی داری واسه چی آخه. ک یکدفعه آق دمپایا گفت بریم ی جا رو پیدا کردم. ی صلوات فرستادیم در حقاش و راه افتادیم ک بریم .....
القصه افتادیم پشت سر راهنما داااااش کاوه خودمون.( اینم داخل پارانتز بگم ها بیچاره این بار کارهای نبود، کنار وایساده بود(شمام باور کردید)) اینم جوری گفت راهبلد هس ک. رفتیم رسیدیم. اومدم پایین میگم کاوه اینجا استلخ هس یا غذاخوری؟ هیچی دیگه زنگ زدیم حسن کجایی ک گفت تصادف شده. یعنی تکمیل تکمیل شد دیگه ....
آهههههههههه ...
رسیدیم. چشتون روز خوب ببینه. حسن با ی 206 سفید تصادف کرده بود. آخه چ جوری بنویسم. آهان. یادتون هس ی جا پس گردنی جوجو نیوز زدن. بازم نفهمیدید. بابا پسر عمو ازدواج رو میگم. تو راهیان. تو آبادان. تو امیری. بیچاره بچه داشته نیگاه میکرده پس گردنی زدن بهش ها. آره از همون جووووونهای اونجا رو در نظر بگیرید. یه 206 پر از اونها. و اینکه خانم هم بودن. دیگه نور علی نور.
رسیدیم و پیاده شدیم. ی بیست نفر اومدیم میگیم حسن چی شده؟ بیچاره 206 ایها ترسیده بودن. آخه این همه سبیل سگل رو یه جا ندیده بودن.
اینام از اون بچه تهروووونیها بودن. از اونا ک 2 متر زبون دارن. بیحیا. خدا نصیب گرگ بیابون نکنه.
20 نفر آدم بودیم حریفشون نشدیم. یکیشون ب آق دمپایا میگه مست کردی. یکی به این یکی میگه نظر بد داری.
به خدا مونده بودیم. اگه کیشی بودن کوماندو رو میدادیم جلو حالشون رو میگرفت ولی صد حیف ک ....
حالا این وسط یکی از بچهها توهم گرفته میگه من افطاری آب طالبی خوردم نکنه مست کنه. میگیم نه. میگه ی سه چهار روز تو یخچال مونده بود ها ...
حالا نیروی انتظامی اومده، راهنمایی رانندگی. همهی همسایهها هم ریخته بودن کوچه. یه تبریز ملتی اونجا بود. خدا میدونه چ جوری تمومش کردیم و امدیم. ب مامورا هم رحم نمیکردن نامردا. شرشون همه رو گرفته بود.
بازم اینجا بچهها حس توهمشون بالا گرفته بود. یکی میگفت نمره 9 فیته ور. یکی میگفت ....
منم ک همه جا در خدمت بسیج هستم دو تا جووووون رو داشتم ب بسیج جذب میکردم. الله قبول السین ....
حالا این وسط یکی از بچهها میگه: آغا این دهمین دفعه اس به اسم استلخ میزنم بیرون و باز همینجوری میرم خون. این بار ننهام ببینه میگه ب اسم استلخ کجا میری؟؟؟
و در پایان از همهی دوستان تقاضای عاجل دارم این جمع کثیر رو از دعای خیرشون بیبهره نذارن و از خدای منان برای این جمع یه استلخ عالی طلب کنن. به حق این شبهای عزیز ...
دوستدار شما حاجی
سلام علیکم ...
اللهم الرزق توفیق الاستلخ الی حاجی و اصدقائه بحق هذه الشهر المبارک..
سلام علیکم ...
ممنون
سلام داداش خسته نباشی
خوب شد بستان آباد و آذر شهر نرفتیم و گرنه چپ می کردیم ، بابا دوستات هیچکدوم اعصاب ندارن اون از کوماندو ... به ممد گفتم مواظب کاوه باش جلو نیاد ، برگشتم دیدم سه نفر لازمه ممد رو آروم کنه ، یارو شانس آورد که ممد نکشتتش، ولی خودمونیم تو عمرم این همه فحش نخورده بودم ، بی معرفت خودش هم منو هدف قرار داده بود
سلام داداشی ....
بالاخره دیگه حاجی آقا. هر کی بامش بیش برفش بیشتر ولی ریش ات رو زده بودی فحش نمی دادن ها ...
ممد هم مالا یخه پوشیده بود واسه اون بهش تیکه می نداختن اگه ....
ببین حاجی همش به خاطر نیت غلط فرماندهه. نمیخواد ببره استلخ نبره. حالا این بارم فرمانده راضی شده بود این م.م یه فیلم بازی کرد و ماشینو زد که ما از استلخ بمونیم. این اشتباهو دیگه واسه شیشمین بار تکرار نمیکنیم. حالا بیاین التماس کنین ببینیم کی به کیه!!!
راستی خداااااااااااااااایاااااااااااااااااااا چی میشد اون روزو میدیدیم که اخلاق بسیار عالی و خوب و متین و رئوف بسیجی های پیام نور مشهور بشه. همونطور که الآن هفت هشت تا کاماندومون مشهور شدن!!!
اولا ک سلام علیکم ...
من تو رو امشب نبرم استلخ هر چی میخوای بگی بگو!!!
راستی دیشب خداییش اخلاقمداری نبود کارمون؟ 2 تا اولاردان بودن هر چی داشتن گفتن ما هم ب خاطر این ک خانم بودن چیزی نگفتیم! راستی امشب دیگه اون آق دمپاییها رو نپوشی ها. آبرومون رو بردی.
کش گد عموغلوووام دااااااا
سلام
کیف احوال؟ (با لحن حسن)
در ذیل فرمایشات منتشر شده عرض میکنم: "روحانی مچکرییییییییییییم."
همین
چ عرض کنم والله ...
سلام،برای بار ششم پیشرفتمون عالی بود
،این بار تا 10 قدمی استخر رفتیم،دفعه بعد مطمئنا میتونیم بریم داخل استخر ولی از شانس بد ما فکر کنم آب استخر خشک بشه
سلام ...
خدا خدا کنیم کسی غرق نشه اینبار با اتفاقهایی ک میافته واسمون ...
سلام علیکم ...
ى بار حوصلمون نکشید بشینیم سر جلسه افطارى این "بیر الله بنده سى" بدتر از قطعنامه ترکمن چاى رو امضا کرده؛ مى پرسید چرا؟ آقا الان چندین سال هس ک با توجه و ارادت خاص ب ماقبلى هاى بسیج عالمین کفین در پختن و درست کردن سالاد الویه یافتیم. یعنى از موقعى ک اومدم شور و نشاط و مراسمات خاصى براى پخت وجود داشت ک ...
امسال هم خودم رو ب عنوان ریش سفید مجموعه آماده کرده بودم ک در مراسم ب عنوان اصلى ترین عضو ک همان عضو ایاخلیان آخرین قسمت از مراحل پخت باشم ک باز نشد. سال قبل مشهد هم بنده عضو على البدل بودم نشد این بار ک هیچى دااااااااا
رفته بودم قشنگ حنا خریده بودم. آخه از قدیم الایام گفتن ثواب زیادى داره با پاى حنایی برى داخل ظرف. هم شنیدیم هم دیدیم ک فردى ک در حال ایاخلامغ سالاد هس هر دعایی بکنه مستجاب هس. حالا دعاهایی ک آماده کرده بودیم رو چى کار کنیم بماند ....
هش زاد. یکى از دعاها مشرف شدن ما ب استلخ هس ک تا حالا تحقق پیدا نکرده. اى خدا ....
التماس دعا
با سلام
با افتخار لینک شدید
سلام علیکم ...
ممنون از لطفتون. بنده هم لینک کردم ....
راستی ب وبلاگتون هم سر زدم.
التماس دعا
سلام علیکم ....
این نظرگذاشتن حاجى واسه مطلب خودش براى بعضیا توکان شده. خودمم ى جورى مى شم ولى چى کار کنم ى زمونى بود کورور کورور نظرات بود ک مى اومد ولى الان ک قوجالدیخ هش زاد دااااا ....
یکى از بچه ها تعریف مى کرد نشئه پیروزى والیبال نشسته بوده داشته سریال "مادرانه" رو نیگاه مى کرده. ک یکدفعه ى پس گردنى خورده و پریده وسط اتاق. برگشته مى بینه ننه اش زده. مى گه باز چى شده؟ ننه اش مى گه فلان فلان شده این چند وقته ب اسم استلخ کدووووم گورى مى رفتى؟ حالا فردا ک بردم آزماىش مى فهمى؟ بعد مى گه نه تا صبح اثرش مى ره پا شم برم آزماىشگاه پیدا کنم.
این رو ک تعرىف کرد دوستم گفتم ى نامه بنویسیم ضرغامى جونم ازش تشکر کنیم. من ى سوال دارم از ضرغامى واقعا خودش مى شینه اینا رو نیگاه مى کنه؟
هر حال براى رفع شبهه از این دوستم بایستى ى کارى بکنیم دیگه.
راستى ى حرفى مى زنم ب قاپى پنجره بشنفوه. بابا فرماندهان قدیم افطارى مى دادن؛ آش گویاردیلار.
راستى یادم افتاد. دعا کنید این حاجى فرمانده ما بوشلى ها رو تسویه کنه. جهت یادآورى آخریش همین سیسان خودمون اتفاق افتاد. لا اله الا الله. زبون روزه آدم رو وادار ب بگم بگم مى کنن.
آقا شدیدا التماس دعا دارم ازتون ...
نظر گذاشتم هیچى اومدم پاسخ ب نظر هم مى دم. سوسلو وى الدن ورم هس دیگه. منظور بوشلار یا بدهى هاى جناب فرمانده هس. بیاد صاف کنه دیگه ...
سلام
به ممد تبریزی بگید این قضیه سالاد الویه تو پرونده فرماندهیش به عنوان یک لکه ننگین و تاریک ثبت خواهد شد ، ما این همه سال این پرچم رو برافراشته نگه داشتیم حالا تو مارو سرافکنده کردی
سلام ...
گفتن نمی خواد بی چاره خودشم ناراحت هس نمی دونی ...
این بیر الله بنده سی از وقتی اومده با سیاست بنی صدری کار می کنه. زمین بده زمان بگیر.
والله ...
سلام
روند صعودی طنازیتون کاملا مشهوده!آینده تون نور بالا می زنه.
آپم
التماس دعا خیلی خیلی
سلام به همه اونایی که سر نمی زنن ....

سلام. ب جان خودم ک میخوام دنیاش نباشه یا همچین چیزی سر میزنم فقط توفیق نشد مطلب بذارم ...
چشم الان اومدم ...