دلتنگ که بشوی ..
چه دردی کشیده !!!
بهتر نگاه کن ...
سلام ب همه
خوبید؟ التماس دعای شدید دارم خدمتتون ...
تازگیها دقت کردید عجیب حس شاعری در من تحریک شده و هی میخوام شعر بگم ...
و باز تازگیها ب معنای واقعی شعر "مه و 206 سفید و نیروی انتظامی و راهنمایی رانندگی و غیره در کارند تا آق دمپایا دلخوشلوخ بدست آورد و ب استلخ نرود"
هیچی دیگه الان نزدیک سه ماه هس میخوایم بریم استلخ مه و خورشید و فلک نمیذاره ولی دیشب تا ده قدمیاش رفتیم ولی باز توفیق کسیلدی ...
نمیدونم چ حکمتی هس این نیروی انتظامی با ما راه نمیآد. یعنی دم در استلخ بودیم ها ولی باز این بچههای نیروی انتظامی خواستند حالشون گرفته شه اومدن گفتن حال ما رو بگیر ....
حساب کنید بیر خیله آدام ک از سه تا ماشین اومده پایین یکی لنگ دور کمرشه یکی آق دمپایی مامان دوزش رو پوشیده یکی جوراباش رو تولاماخ میکنه بقیه هم یکی ی ساک دستشون هس تو خیابون ببینید.
حالا اومدیم اینور ببینیم گشت چی کار داره باهامون ...
سرباز: "..................."
بچههای ما: ".................................................................................."
بازم سرباز: "..."
و باز هم بچههای ما: "........................................................................................."
سرباز: "دووووووووووووووووووووووووووووووود"
یکی از بچههای ما: "دوووود دووووووود دووووووووود و دوووووووووووووووووووووووووووووووووووود"
یعنی ی خیابون رو بسته بودیم (یه جوری با افتخار نوشتم ک انگار آپولو هوا کردیم مثلا ...)
حالا مامور نیروی انتظامی: "....."
و مامور در حال جابجا شدن از این پا به اوم پا و حرکت دستش: "...."
و باز هم مامور: "یه نیگاه کنید ب استخر آخه دارید کجا میرید؟؟؟"
ی نیگاه کردیم هممون و دیدیم بعلی با عبارتی بس بزرگ نوشتهی "تایم بانوان" خود نمایی میکند.
بچههای ما: "................"
و مامور: "ببخشید من نمیدونستم، حلال کنید و خداحافظ"
و رفتن مامور ....
فک کنم فهمیده باشین ....
القصه دیدیم اینجوری هس و ما دو سه ماه اندر پی ی استلخ ب این در و اون در میزنیم زنگیدیدم ب هر چی شمارهی استلخ داشتیم ...
یعنی همشون از همون ها بودن. داشتیم کفری میشدیم. بابا آخه میخوایم بریم تفریحات سالم. اونم نمیذارید ک آخه. فردا پس فردا رفتیم دنبال تفریحات ناسالم شما جوابگو هستید. یکی نیس بگه ساعت 12 شب "تایم بانوان" میخوایم چی کار آخه؟ تنها مام نبودیم. یه ملت صف کشیده بود ک بره ولی اونا هم داشلاری ب سنگ خورد.
بعله میگفتیم ....
هیچی دیگه این وسط حمید خان گل و گلاب ک تازگیها آش بار گذاشته بود دوتا پاش رو کرده بود پای مرغ ک مرغ ی پا داره (اصطلاحش رو درس گفتم دیگه) ک بریم بستانآوا آب گرم اونم کی 12 نصف شب. نمیدونم از کجام زنگ زده بود آمار گرفته بود ک اینا تا 2 و نیم بازن. نمیدونم اخلاق حمید رو میدونید یا ن؟ یا تو جلسات باهاش بودید یا نه؟ ولی همین قدر بگم ی 200 نفر رو بنشونی ی طرف و این دااااااش حمید ما رو ی طرف و این حمیدخان بگه ماست سیاه هس اون 200 نفر رو بهشون میقبولونه. اینجام همینطور شد. یعنی ی 20 تا آدم گفتن نه ولی جوری رای همه رو زد بیا و ببین. حالا کسی نیس بهش بگه بیزلر سوبای هس تو که زن و زندگی داری واسه چی آخه. ک یکدفعه آق دمپایا گفت بریم ی جا رو پیدا کردم. ی صلوات فرستادیم در حقاش و راه افتادیم ک بریم .....
القصه افتادیم پشت سر راهنما داااااش کاوه خودمون.( اینم داخل پارانتز بگم ها بیچاره این بار کارهای نبود، کنار وایساده بود(شمام باور کردید)) اینم جوری گفت راهبلد هس ک. رفتیم رسیدیم. اومدم پایین میگم کاوه اینجا استلخ هس یا غذاخوری؟ هیچی دیگه زنگ زدیم حسن کجایی ک گفت تصادف شده. یعنی تکمیل تکمیل شد دیگه ....
آهههههههههه ...
رسیدیم. چشتون روز خوب ببینه. حسن با ی 206 سفید تصادف کرده بود. آخه چ جوری بنویسم. آهان. یادتون هس ی جا پس گردنی جوجو نیوز زدن. بازم نفهمیدید. بابا پسر عمو ازدواج رو میگم. تو راهیان. تو آبادان. تو امیری. بیچاره بچه داشته نیگاه میکرده پس گردنی زدن بهش ها. آره از همون جووووونهای اونجا رو در نظر بگیرید. یه 206 پر از اونها. و اینکه خانم هم بودن. دیگه نور علی نور.
رسیدیم و پیاده شدیم. ی بیست نفر اومدیم میگیم حسن چی شده؟ بیچاره 206 ایها ترسیده بودن. آخه این همه سبیل سگل رو یه جا ندیده بودن.
اینام از اون بچه تهروووونیها بودن. از اونا ک 2 متر زبون دارن. بیحیا. خدا نصیب گرگ بیابون نکنه.
20 نفر آدم بودیم حریفشون نشدیم. یکیشون ب آق دمپایا میگه مست کردی. یکی به این یکی میگه نظر بد داری.
به خدا مونده بودیم. اگه کیشی بودن کوماندو رو میدادیم جلو حالشون رو میگرفت ولی صد حیف ک ....
حالا این وسط یکی از بچهها توهم گرفته میگه من افطاری آب طالبی خوردم نکنه مست کنه. میگیم نه. میگه ی سه چهار روز تو یخچال مونده بود ها ...
حالا نیروی انتظامی اومده، راهنمایی رانندگی. همهی همسایهها هم ریخته بودن کوچه. یه تبریز ملتی اونجا بود. خدا میدونه چ جوری تمومش کردیم و امدیم. ب مامورا هم رحم نمیکردن نامردا. شرشون همه رو گرفته بود.
بازم اینجا بچهها حس توهمشون بالا گرفته بود. یکی میگفت نمره 9 فیته ور. یکی میگفت ....
منم ک همه جا در خدمت بسیج هستم دو تا جووووون رو داشتم ب بسیج جذب میکردم. الله قبول السین ....
حالا این وسط یکی از بچهها میگه: آغا این دهمین دفعه اس به اسم استلخ میزنم بیرون و باز همینجوری میرم خون. این بار ننهام ببینه میگه ب اسم استلخ کجا میری؟؟؟
و در پایان از همهی دوستان تقاضای عاجل دارم این جمع کثیر رو از دعای خیرشون بیبهره نذارن و از خدای منان برای این جمع یه استلخ عالی طلب کنن. به حق این شبهای عزیز ...
دوستدار شما حاجی