سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای

رمضان نزدیک است ...


سلام علیکم ...


نمی‌دونم چه فرقی هس بین امسالم و سال‌های قبل؟


امسال عجیب دلم طوفانی ماه مبارک رمضان هس. شدیدا انتظارش رو می‌کشم. برنامه‌ها دارم واسش. می‌خوام ی بار دیگه با معبود و معشوقم عهد ببندم. بنویسم و عرضه کنم ک می‌خوام هوام رو داشته باشه. ب قول شهید بابایی ازش می‌خوام دستش رو روی سرم بگذاره و تا آخر ماه رمضونم برنداره. عجب توفیقی دادی ای عشقم. توفیق شرکت در ماه مبارک رمضان.


مولای یا مولای انت المولای و انا العبد و هل یرحم العبد الی المولای ...


مناجات حضرت امیر از اون دسته دعاهاس ک واقعا می‌گم خیلی دوسش دارم. ی جوری هر وقت دلم گیر کنه میرم سراغش. عجیب دعاییه.


گفتم عهد می‌بندم با تو. ای مهربانم. عهد، قراردادی دو طرفه هس. می‌دونم ولی چیزی برای عرضه نداشتم ک بنویسم و بگویم. دوباره کلماتم ته کشید و دست ب دامن دکتر می‌شم. اویی که در آن بالا بالاها بیشتر از ما می‌شناسنش ...


بگذارید این‌جور بنویسم ک رمضان با نیایش‌های شهید چمران:


پروردگارا آن‌چنان ما را از دنیا و مافیها بی‌نیاز کن که در قربان‌گاه عشق تو هم‌چون ابراهیم مشتاقانه حاضر شویم تا اسماعیل وجود خود را در راه هدف مقدست قربانی کنیم.


پروردگارا آن‌چنان ما را جذب کن که جز به تو نیندیشیم جز تو را نخواهیم و جز تو به سوی کسی نرویم و همه خودخواهی‌ها و خودبینی‌ها را در مذبحه بارگاه تو قربانی کنیم.


خدایا آن‌چنان تار و پود وجود ما را به عشق خود عجین کن که جز تو به کسی نیندیشیم، جز تو کسی را نخواهیم، جز تو کسی را نبینیم. جز تو مونسی نگیریم، جز تو پناه‌گاهی نپذیریم، جز تو آرزویی نداشته باشیم.


خدایا ما را ببخش از گناهانی که ما را احاطه کرده و خود از آن آگاهی نداریم، گناهانی را که می‌کنیم و با هزار قدرت عقل توجیه می‌کنیم و خود از بدی آن آگاهی نداریم.


خدایا تو آن‌قدر به من رحمت کرده‌ای، آن‌چنان مرا مورد عنایت خود قرار داده‌ای که من از وجود خود شرم می‌کنم، خجالت می‌کشم که در مقابلت بایستم و خود را کوچک‌تر از آن می‌بینم که در جواب این همه بزرگواری و پروردگاری تو را شکر کنم و تشکر را نیز نفسی و اهانتی به ساحت مقدست می‌دانم.


خدایا به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایسته این همه مهر و محبت باشم.


سفره‌ای پهن می‌شه ب بزرگی عالم. خدایا توفیق بده بیشتر بهر‌ه‌برداری کنیم ازش ...


التماس دعا دوستان ...


هوای دلم آفتابی است اما ...



این روزها هوای دلم آفتابی آفتابی است ...


اما ...

 

اما دل دلم می خواهد ابری شود و ببارد، طوفانی شود، بادها بوزند و دلم برقصد با نوای معشوقم ...


دلم دنبال بهانه ای است و من پیدایش نمیکنم؟


معشوقا! م ه ر ب ا ن ا! ای نزدیکترین ب من! چقدر فاصله ام با تو زیاد است ب اندازه کمی بیشتر از هفت آسمان ...

 

ولی نه آنکه گفته ای من طلبنی! فریاد سردار نوعی اقدم درونم فریاد می کشد با همان صدای آشنایش ...



من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقه و من عشقه قتله و من قتله فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته

 

خدایا تو را می جویم ...


خسته ام از دنیا! خسته ام از پیله ام! می خواهم پروانه شوم و ب پرواز درآیم و بر شمع وجود معشوقم بسوزم و دم بر نیاورم ک او دیه من است.


استغاثه های العفوم به پاست. فریاد ادرکنی ام. ناله های من لی غیرک. آخر کسی جز تو ندارم. ای همه کسم. همه چیزم توست.


م ه ر ب ا ن ا


معبودا ...


کلمات دکتر بهتر از من با تو آشنایند ...


خدایا به سوی تو می‌آیم و از تو کمک می‌خواهم، جز تو دادرسی و پناه‌گاهی ندارم، بگذار فقط تو بدانی، فقط تو از ضمیر من آگاه باشی. اشک دیدگان خود را به تو تسلیم می‌کنم.


دل غمزده و دردمندم آرزوی آزادی می کند، وروح پژمرده ام خواهش پرواز دارد، تا از این غربت کده سیاه، ردای خود را به وادی عدم بکشاند و از بار هستی برهد، و در عالم نیستی فقط با خدای خود به وحدت برسد.


ملتمس دعا


ـ روی سخنم با توست! تویی ک تازگی یافته ام تو را. انگار آن بالاها آشنا داری! عهدی نبسته ام ولی عهد میبندم ک تا لحظه ی مرگم با تو باشم و پایش را با خون انگشت میزنم ک بدانی هستم تو هم نظرت و نگاهت را نبند.


ـ حرفهای اینبارم زیاد خوب نیس! اصلا حالم خوب نیس. حرفها و نوشته هایم را زیاد جدی نگیرید ...


ـ دعای مومن در حق مومن ب استجابت نزدیکتر است، دعا بفرمایید ...


ـ با حرفهای دکتر چمران این روزها بیشتر حال می کنم ...


والعاقبه للمتقین

 

 

 

بازهم همین جورى


سلام علیکم ... 

  اون هایی که حاجی رو می شناسن می دونن که خیلی اهل قرآن و ایناست (مثلا دیگه، زیاد دنبالش رو نگیر) اونایی هم که نمی شناسن بدونن که بنده خیلی اهل قرآن و عمل به اون هستم. خیلی. واقعا خیلی مثلا ی نمون اش رو می آرم.  آیات زیادی هس در قرآن که بنده و شخص شخیص جنابعالی (اشتباه نشده منظور یعنی من دیگه) اکیدا و در دهها نوبت از روز به اون عمل می کنم. همین کلوا و شربوا یا یه آیه دیگه مثلا کلوا و شربوا و این آیه کلوا و شربوا بعد عارضم خدمتتون ک آیه کلوا و شربوا. یعنی وقتی نوشتم ی نیگاه کردم دیدم ای بابا چقدر عمل به قرآن در من زیاد هس.

تازگی ها هم ی آیه جدید رو به معنای واقعی اش پی بردم و اگه گفتین اون کدوم آیه هس ...؟ 



نه دیگه دیدید فکرتون جاهای بد می ره اصلاح کنید خودتون رو بابا.

  آیه پر مغز و سیروا فی الارض ...

  نشسته بودیم خونه که گفتیم چی کار کنیم چی کار نکنیم گفتیم چی از این بهتر قبل ماه رمضونی بریم ی خودسازی بکنیم و واسه رمضان آمده شیم.  الانم که دارم اینا رو می نویسم دقیقا از وسط سیرو فی الارض دارم می نویسم. یعنی ابوی نشستن پشت رول و بنده قلم می زنم(بخونید کیبورد می زنم) یعنی امکانات در حد بنز. 


حالا با این که کجای این سرزمین رو سرای من کردیم بماند. با تبریز و تبریزی ها و تبریزی جماعت کار دارم بنده.


  اگه خدا قبول می کرد ی چند ماهی بود عمیقا و شدیدا در ذیل فرمایشات همانا که نام برده شد، فکرهای اندر پلیدی به ذهن {باز...}مان خطور می کرد ک شکر خدا و به یاری چند تن از دوستان گرام به معنای واقعی کلمه زهر اولدی.


همون طور که برخی دوستان اطلاع داشتند در پی نامه نگاری با برخی از اونور آبی ها یه دورهم جمع شدن (شما بخونید جلسه) انعقاد گردید(عجب کلمه ای نوشتم ها به به) بعله یه جلسه از اون جلسه ها که هرکسی که جای من باشه عاااااااااااشق اون جلسه می شه. یعنی یه جلسه که میمیرم واسش. چه برنامه ها چه کارها چه حرف ها که می خواستم بگم و بگم و بگم ولی صد حیف ک نشد. زهر اولسون. 


اصل ماجرا این بود ک بنده با توجه به برنامه های داخلی و خارجی خودم و در پی هماهنگی با مرد شماره اول دانشگاه حاج محمد آآآآ اقدام به برگزاری جلسه ذکر شده در دانشگاه نمودم. توجه می نمویی ؟؟؟ القصه این قضیه به اونور آبی ها اطلاع داده شد ک در اقدامی عجیب و کاملا غریب با مخالفت اونور آبی ها روبرو شد و جلسه ماند برای روز دوشنبه. ماهم کاملا بی خبر از اصل اصل و اصل ماجرا (آخه از پشت کوه اومدیم) گفتیم به ابرمرد شماره یک دانشگاه قبول است و بماند برای دوشنبه ولی از داخل سوختیم و بوی کباب بناب از درونمان شروع به عطرافشانی کرد. خدا باعث و بانی اش را یه صلوات بفرستید ... 

بعدها که اینجانب در سیرو فی الارض با اس ام اس گروهی همین ابرمرد قهرمان مواجه شدم و دیدم باری دیگر بنده از مشایعت با شهدا و مجلس ایشان جامانده ام اینبار و چندین باره در خود سوختم و ساختم که ای حاجی تف به روزگار ...


الان هم شعری جر آنچه ک در ذیل می آید چیزی به ذهن سوخته و کباب شده ام خطور نمی کند ... 


حیدربابا(شما بخونید: ممدبابا) دنیا یالان دنیادی، حمید شیرازی دن منصوری دن قالان دنیادی

مسولیت کىملر قالیب دور راشد دن بیر قورى آد قالیب دور


   هی دنیا. الان هم به جای برخورداری و استفاده تام و ناب از طبیعت به کنج عزلت ماشین گرویده ام و به بخت خود درود و سلام می فرستم و خودم را با این جمله تسکین می دهم که الخیر فی ما وقع ... 


دعا بفرمایید 

دوستدار شما حاجی