سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای
سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای

بین لاله‌ها ...





هر روز سر ساعت مشخص می‌رفتیم دیدگاه، هر چه می‌دیدیم ثبت می‌کردیم

و آن‌ها را با روزهای قبل مقایسه می‌‌کردیم. یک روز همین‌طور که شش دانگ حواسم به کار بود

کسی پرده‌ی سنگر را کنار زد و آمد تو: سلام کرد، برگشتم نگاهش کردم،

دیدم کاوه است او هر چند روز یک بار می‌آمد می‌نشست پشت دوربین

و راه کارها را نگاه می‌کرد. کنارش ایستادم، شروع کرد به دوربین کشیدن روی مواضع دشمن.

کمی که گذشت یک دفعه دیدم دوربین را روی یک نقطه ثابت نگه داشت

دقت که کردم، دیدم صورتش سرخ شده، چشمش به جنازه شهدایی افتاده بود

که بالای ارتفاع 2519 جا مانده بودند، دشمن آن‌ها را کنار هم ردیف کرده بود

تا روحیه‌ی ما را ضعیف کند، چند لحظه گذشت ...

کاوه چشمش را از چشمی‌های دوربین برداشت، خیس اشک بود، گفت:

"یکی پاشه بریم این شهدا را بیاریم، اینا رو می‌بینم از زندگی بی‌زار می‌شم."

این حرف‌ها همین‌طوری تو ذهنم بود تا شب دوم عملیات «کربلای 2»

که از قرارگاه حرکت کرد و رفت خط، هنوز یادم هست،

آخرین تماسی که با بی سیم داشت، گفت:

از بین لاله‌ها صحبت می‌کنم ........


نظرات 8 + ارسال نظر
سالار چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:07 ق.ظ

سلام حاجى
انگار خوب موقعى رسیدم ها
این بزرگوارها گردنمون خیلى خیلى حق دارن. ایشالله فرداى قیامت رو سفید باشیم پیششون.
دعام کن حاجى بتردن گرفتارم. دعام کن و دعام کنید مشکلم حل شه.
یا فاطمه الزهرا

سلام اخوى
دعات کردم که دعام کنى.
به اسمى که آوردى ایشالله مشکلت حل شه.

[ بدون نام ] چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:49 ق.ظ

سلام
عالى بود

ابراهیم چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:29 ب.ظ http://freenotion.blogsky.com

سلام حاجی قشنگ بود خیلی به دلم نشستش...

عمی جان ... چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:59 ب.ظ

سلام

فک کن ببین می‌شناسی؟
وبلاگ خوبی داری. موفق بشوی انشاءالله.
برات آروزی توفیق می‌کنم.

سلام ...
نشناختم. (باور نکن)
چی کارا می‌کنی؟
نیستی؟
زنگ زدم بهت.

نفس چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:42 ب.ظ

سلام حاجی
مثل همیشه به دل نشست

حاجی پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:36 ق.ظ

چه می‌شود که بعضی با تو خصوصی می‌شوند ...
چه می‌شود که دلی جمکرانی می‌شود ..... چه می‌شود که در گوش دل‌شان نوای نازنینت غوغا می‌کند، چه می‌شود که پای دل‌شان در دام تو اسیر می‌شود، چه می‌شود که خال لبت هوای دل‌شان را طوفانی می‌کند ....

اما.... اما.... با من بگو جانا!

چه شده است مرا؟!... حال و هوای عزیزت از دلم برفت و پای دلم اسیر دام دگر است...

زبانم بند آمده و حرف‌های خصوصی‌ام با تو راه‌شان را در گلو گم کرده‌اند و به هم پیوند نمی‌خورند تا قصه دل تنگی را برایت باز گو کنم... م ه ر ب ا ن ا.... قلمم شکسته است در این شهر آشوب دلم.... م ه ر ب ا ن ا....
التماس دعا

یه ملتمس دعا پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:31 ق.ظ

خدایاااااااااااااا
امشب تو رو کم داشتم....امشب باز کم آوردم...من شدم وصله‌ی ناجورت...به دردت که نمی‌خورم هیچ....عذابت هم می‌دم....لبخند به لبت نمیارم که هیچ....اشکتم در میارم...یا کمکم کن آدم تو بشم یا من رو از دشمنت جدا کن...تا نگاه خاصت رو بر من ارزونی نکنی....درست نمیشم...میدونم نگاهم می‌کنی اما می‌خوام خاص‌تر نگاهم کنی...آخه خیلی محتاجم...خیلی...التماست می‌کنم یه نگاه...یه نگاه...

قسمت می‌دم به شهدا...اونها که دلبری رو خوب یادشون دادی...اونهایی که کم نیاوردن...یه نگاه خاص...

حاجی پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 05:41 ب.ظ

رهبری در دیدار با بسیجیان: بسیج سیاسی است اما سیاست‌زده، سیاسی‌کار و
جناحی نیست. بسیج مجاهد است اما بی‌انضباط و افراطی نیست، عمیقاً متدین است اما متحجر و خرافی نیست، بابصیرت است اما ازخودراضی نیست، اهل جذب حداکثری است اما غیور است و درباره اصول تسامح نمی‌کند، طرفدار علم است اما
علم‌زده نیست، اخلاق اسلامی دارد اما این اخلاقش ریاکاری نیست، در آباد کردن دنیا
فعال است اما خود اهل دنیا نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد