سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای
سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای

شهید مهدی باکری





داشت توی محوطه پادگان قدم میزد و هر از گاهی آشغالهای افتاده روی زمین رو جمع می کرد

 

که یه دفعه وایساد. مثل اینکه چیزی پیدا کرده بود.

 

رفتم نزدیکتر دیدم یه حلب خرماست که روش رو خاک و سنگ گرفته

 

بنظر میومد یکمی ازش خورده بودند و انداخته بودنش اونجا.

 

عصبانیت آقا مهدی رو اولین بار بود که میدیدم.

 

با همون حالت غضب گفت: بگردید ببینید کی اینو اینجا انداخته؟یه چاقو هم بهم بدید.

 

چاقو رو دادیم و نشست روی اون رو ذره ذره برداشت.

 

گفتم: آقا مهدی این حلبی حتماً خیلی وقته که اینجاست نمیشه خوردش.

 

یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: میدونی پول این از کجا اومده؟

 

میدونی پول چند نفر جمع شده تا شده یه حلب خرما؟

 

میدونی اینو با پول اون پیرزنی خریدند که اگر ۲۰ تومن به جبهه کمک کنه

 

مجبوره شب رو با شکم گرسنه زمین بگذاره؟! شما نخورش خودم میبرم تا تهش رو میخورم.


 

به نقل از همرزم شهید



جواب منطقی یک نوجوان




می خواست برگرده جبهه بهش گفتم:

پسرم! تو به اندازه ی سنّت خدمت کردی بذار اونایی برن جبهه که نرفته اند

چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست…

… وقت نماز که شد ، جانمازم رو انداختم که نماز بخونم دیدم اومد و جانمازم رو جمع کرد...

خواستم بهش اعتراض کنم که گفت:

این همه بی نماز هست! اجازه بدید کمی هم بی نمازا ، نماز بخونند

دیگه حرفی برا گفتن نداشتم خیلی زیبا ، بجا و سنجیده جواب حرف بی منطقی من رو داد.

شهادت قسمت ما می‌شد ای کاش ...




باری ما شهدا ره صد ساله را در کمتر از یک شب بلکه کمتر پیمودیم و به شهادت رسیدیم ...


اما راه سخت و دشوار برای کسانی ماند که از دو راه

 « فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی‏ نَحْبَهُ"(یعنی شهادت)

 و مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ» راه دوم را انتخاب کردند یعنی انتظار شهادت ....


همان ایشانند که اگر در کوره‌ی حوادث ، پایدار بمانند یقینا مقامشان از ما بالاتر است...شهادت

و خوشا به حالشان....



وصیت نامه روحانی شهید عباس شمس درخشان