سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای
سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای

دل خوشلوخ !!!


سلام ...


بعد از چند هفته بار سنگین سیاسی روی بچه‌ها و فشار کاری زیاد، این روزها نوعی تعطیلات به حساب می‌آد. یه فرصت واسه‌ی دوباره آماده کردن و پرقدرت‌تر کردن خود واسه‌ی ی ترم جدید.


حالا این وسط داشینماخ ما از اون اتاق کوچیک به ی جای استراتژیک در دانشگاه و به تعبیر بچه‌ها بازگشت به آغوش دانشجویان قصه‌ی مفصل خودش رو داره.


بعضی قول‌های عقب مانده‌ی دوستان هم مبنی بر مهمان کردن بقیه، فرصت ظهور و بروز پیدا کرده این روزها.

از آش‌دوغی و جییر بارساغ که چووون اوشاخلار زدن زیرش، شد همون آش دوغ.

بیچاره صاحب‌خونه واسه‌ی 15 نفر آش بار گذاشته بووود، 4 کیلو سبزی و مخلفات که باهاش کاری ندارم ولی ما 6 نفری رفتیم یا نه 7 نفر بودیم. ولی جاتون خالی جای 15 نفر خوردیم. با سرمساخ و مخلفات آش که هامینین فشاری دوشمیشدی.

منم نه گذاشتم برداشتم هر چی جا داشتم خوردم هر چی هم نتونستم زدم قولتوخم و توی ی قابلمه ریختم و آوردم. الله قبول السین.

اوردان دا هر گئجه تای گدوخ همووون اورا.(گفتن اسم نگید که ...) ی سر و گوشی آب دادیم و اومدیم.


بعله از این روزها می‌گفتم !!!


او گون د بو "بیر الله بنده‌سی" واسه ملت نهار خریده ما نبودیم. ی چند تا دعا کردم در حق‌شون که فک کنم زنده نمونن دیگه!!


"یا علی" که جای خود هس. پاتوق هر چند روزه‌مون اونجاس.


ی بار گفتیم پیش یکی از دوستان داریم می‌ریم "یا علی" زود گفت یعنی می‌رید کافه؟؟؟

حالا بیا بهش بفهمون که بابام جان "یا علی" ی جای دیگه اس. ما می‌ترسیم بریم پخله بخوریم. آدم وارد پخله‌چی می‌شه از قیافه‌ی پخله‌ساتان می‌ره یه کنج می‌شینه از ترس!!! (کار ندارم با بعضی‌ها که پخله‌چی ازشون می‌ترسه) اون‌وقت بریم کافه.

خواستم سوءتفهم نشه دیگه.


دیگه بقیه رو جااااش نیس که بگم. 

ی چند تا عکس هم گذاشتم تو ادامه‌ی مطلب برید ببینید.

راستی یه عکس از گوشی بچه‌ها هس اونجا. این تازگی‌ها معروف شده به گوشی سازمانی بین بچه‌ها. حتی کاوراشون یکی هس. دو تا از بچه‌ها، گوشی‌شون تو این عکس نیاورده بود، اون دوتا هم هیچی دیگه.


 









نظرات 15 + ارسال نظر
ع.ز جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:13 ق.ظ

حالا چیکار کنیم؟
سه ساعت زور زدی خاطره بنویسی.
راستی شما حرف در نیار هیشکی سوزباز نیست!
هر قدر هم که باشه به حد شما نمیرسه اوج جلب توجه هید!!!
ببخشید تند گفتم اما دوست مثل آینه باید باشه

سلام جناب عین.زد
خوبید؟

حالا چی کار کنیم؟ واقعا حالا چی کار کنیم؟ ای وای حالا چی کار کنیم؟

راستی تا جایی که من اطلاع دارم وبلاگ ی چیز شخصی هس و صاحب‌اش می‌تونه دل‌بخواهی با توجه به ارزش‌هایی که بهش اعتقاد داره بنویسه. اگه ضد ارزش نوشتم بهم بگید لطفا ؟؟؟

من نمی‌دونم ملت خود درگیری داره با خودش. ما کجا گفتیم زور زدیم خاطره بنویسیم اونم از نوع سه ساعته؟ یا کجا گفتیم که سوزباز هستی شما؟
راستی کجای این جلب توجه بود؟ آش خوردن جلب توجه هس؟ آیا؟ آیا خوردن آش کار بدی است ؟؟؟ (با لحن خودش بخون)
هر حال آینه اونچه رو که هس نشون می‌ده نه تند و نه کند!
آقا ما می‌خواستیم ملت لبخند بزنه که شما با حرفات خندوندی ملت رو! الله قبول السین ...

سالار جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:43 ق.ظ

سلام. من بعد از مدت‌ها برگشتم.
آدام دوووز چورین خاطرینی خاطیر هم که باشه یه زنگی یه تک زنگی یه اس ام اسی (ببخشید پیامکی) هم باید بفرسته به دوووز چورح صاحبینا آخی.
راست گفته این آقا یا خانم عین! نه واقعا. چی کار کنیم؟

ولی آقا یا خانم زد اگه به پر و پای دااااش حاجی ما بپیچی ماچت می‌کنم. ( در صورت احتمال آقا در نظر گرفتم.)
ولی حاجی قرار بذار هم رو ببینیم. دلم واست تنگ شده بی انصاف. شارژ ندارم بزنگم، زنگ بزن یا اس بده. الانم از سر کار اومدم دارم می‌افتم. جمعه‌ای شیفت بودم خیر سرم.
ارادت دا

سلام کیشی ...
خانیم بچه‌ها چی‌کار می‌کنن؟ صورت امیرعلی رو ماچ کن. ببین از کی ندیدم‌اش.
آقا ما ارادت داریم خدمت شما. پیام هم دادم. اون یکی خطت چی شده که اعتباری برداشتی؟
آقا بیشتر از این ادامه ندم که اینم ی جور دیگه دردسر می‌شه واسم.
فردا می‌زنگم بهت.
موفق باشی داااااش سالار

m.t جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:41 ق.ظ

سلام،حاجی ترسیدم،فکر کردم عکس گوشی من رو با اون پشت زمینه ای که امیرحسن گذاشته بود نمایش دادی،آبروم می رفت....

سلام ...
نه حاجى. هواسم هس.

مانیفیست جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:39 ب.ظ

سلام مکان نو که خیلی بهتر ه مبارک همتون باشه...
ولی بچه شیطون همسایه طبقه بالا دمپایی پرتاب میکنه!!

سلام

چند بار به همسایه‌ی بالایی تذکر دادیم ولی انگاری از دست‌شون در رفته افتاده. مثل این‌که می‌خواسته فرمانده رو بکشه و از جانشینی در بیاد ...

ابراهیم جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:47 ب.ظ http://freenotion.blogsky.com

سلام جای منم خالی بود دیگه ............................

سلام حاج ابراهیم ...
آره دااااش. هم جاتون و هم جای دوستان آش خوردیم و هم میوه تناول کردیم و هم غیره و غیره. کجایی نیستی؟
دیگه اس نمی‌دی اخوی؟؟؟

لیاح جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:05 ب.ظ http://manokhodam2taee.blogfa.com

صدای خنده خدا را می شنوی؟
دعاهایت را می شنود و به آنچه محال می پنداری،می خندد...
آرزویم برایت همیشه خنده خداست...
علی یارت

لیاح جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:13 ب.ظ http://manokhodam2taee.blogfa.com

ممنون بابت حضورتون
لطف کردید
علی یارتون

تانیش جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:19 ب.ظ

سلام. چیزی از غذاخوری جلالی نگفتی آخه؟
از کی نرفتیم اونجا خدا می‌دونه... آخ آخ آخ

سلام آی تانیش
تانیامادیم قردش؟؟؟
بیز که گدروخ هردن اولاندا. ایندی یا سن یوخسان یا بیز.
ندا ورگینن سنی د آپروخ آ.تانیش‌چیان.
ارادتیمیز وار یولداشلار خدمتین

m.t جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:58 ب.ظ

سلام،کلا جریان دمپایی یادم رفته بود... فردا به حساب هر دوتاتون میرسم به خدا اگه یه صندلی این طرفتر نیومده بودم درست رو کلّم فرود میومد... البته مقدار و نوع مجازات بسته به عمدی یا غیر عمدی بودن اقدامتون متفاوته... واقعا که!!!

سلام علیکم یا ابرمرد یا فرمانده یا ...
من نبودم. (دستم بوود) بیچاره امیرحسن می‌خواست بکشه اینور که نیافته پایین، یهو زاراپ افتاد پایین. خودت که می‌دونی طول عمر شما آرزوی چندین و چند ساله‌مون هس. (والله ـ گش گد عموغلوام دااا)
راستی می‌خوای مجازات کنی ؟؟؟
حالا چی کار کنیم ؟؟؟

آماده شو جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:59 ب.ظ

آماده شو بهر آن قیام سرخ اهورایی
چیزی نمانده تا آن ظهور سبز مسیحایی



چیزی نمانده …

حاجی شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:20 ق.ظ

سلام آقا ...
شبتان مهتابی ...
روز میلاد شما نزدیک است ...
عرض تبریک آقا ...
و کمی بیتابی ...
ما همه منتظریم ...
پس چرا دیر آقا ...
ای نفس‌ها به فدای کف نعلین شما ...
اندکی تند قدم بردارید ...
ما همه دل تنگ شماییم آقا ...
لبیک یا مهدی، التماس دعا

بیر الله بنده سی شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:37 ق.ظ

سلام
سوئ تفاهم رو غلط نوشتی اول اونو درس کن
ثانیاً وبلاگ "چیز" نیس که شخصی یا غیر شخصی باشه.
بعدشم نامرد میخوای دمپایی رو گردن من بندازی؟ بگم بالا چیکار میکردی؟ بگم؟
راستی دیروز رفتین اون یکی جا؟ همون که سه روز بود میخواستیم بریم؟ مهداد هم اومده بود واسش!
اگه نرفتین فردا آتدیلین گداخ!

سلام ...
الفش افتاده مهم نیس ...
ثانیا وبلاگ دقیقا "چیز" هس که شخصی هس.
بعدشم بگم بگم راه انداختی ها. اینا می‌خوان اتحاد و هم‌دلی ما رو از بین ببرن و بینمون تفرقه بندازن و حرف بکشن از ما. در ضمن من که گفتم غیرعمدی بوده و می‌خواستی بکشی اینور افتاده اونور. مگه من چی کار می‌کردم؟ ها؟ یواش یواش داره شک می‌افتم ها؟اصلا اینجا کجاس؟ من کی‌ام؟ شما کی هستی؟
خودت که می‌دونی بدون تو من جایی نمی‌رم. اصلا و ابدا. گفتیم چون شما نیستی بمونه واسه امروز. مهداد نه ولی می‌خوای بگم حسین بیاد؟ ها؟
گش گد عموغلاوام دااااا

بیر الله بنده سی شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:10 ق.ظ

راستی یادم رفت: حالا دیگه از پخله میترسی؟ ها؟
نه که بقیه جاها که میری امن ترین مناطق تبریز هستن!
یا علی - جیر بارساخ - اون یکی جیر بارساخ - پاساژ اسکان2 - قره آب هویج - آجلالی و...

دوباره سلام ...
ترس چیه می‌میرم وقتی پخله‌ساتان رو می‌بینم. من تا حالا پام رو گذاشتم پخله‌چی؟ اینا که می‌رن نمی‌دونم چه دل و جراتی دارن والله ...
اینایی که نوشتی امن هس ولی غیره‌اش رو فهمیدم اونام بد نیس یعنی امن‌ترین هس ...

حاجی شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:36 ب.ظ

آری...
شهادت زیباست، اما مثل مرد پای بیرق انقلاب ایستادن از آن هم زیبا تر است.

شهادت در رکاب خمینی زیباست اما دفاع از ولی فقیه حاضر از آن هم زیبا تر است.

خون دادن در راه خمینی زیباست اما خون دل خوردن برای خامنه ای از آن هم زیبا تر است ...

"شهید آوینی"

آرپی چی زن شنبه 1 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:10 ب.ظ

سلام برادر آش رو خوردی یه قابلمه هم آش ورداشتی بردی حداقل قابلمه رو بیار پس بده می خای باشماختایی بخورم
ضمنا ممد تبریزی رو جو گرفته میگه : هفته بعد خونه ما مهمون پیتزا هستید

سلام ...
کدوم قابلمه؟ شما کی هستی؟ من و آش؟ من تا حالا آش ندیدم؟
قابلمه ات رو هم تو خونه پسند کردن موند. فکر یکی دیگه باش واسه خودتون.
ممد که هیچی. یه بار رفتیم خونه شون جوجه دیگه مهمونی نداده این بار پیتزا رو می ریم اونجا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد