بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا خسته و واماندهام، دیگر رمقی ندارم، صبر و حوصلهام پایان یافته، زندگی در نظرم سخت و ملالت بار است؛ میخواهم از همه فرار کنم. میخواهم به کنج عزلت بگریزم. آه دلم گرفته، در زیر بار فشار خرد شدهام.
خدایا به سوی تو میآیم و از تو کمک میخواهم، جز تو دادرسی و پناهگاهی ندارم، بگذار فقط تو بدانی، فقط تو از ضمیر من آگاه باشی. اشک دیدگان خود را به تو تسلیم میکنم.
خدایا کمکم کن. از علم و دانش، کار و کوشش، از دنیا و مافیها، از زمین و آسمان خسته و سیر شدهام.
خدایا خوش دارم مدتی در گوشه خلوتی فقط با تو بگذرانم. فقط اشک بریزم، فقط ناله کنم و فشارها و عقدههای درونیام را خالی کنم.
ای خدای بزرگ، معنی زندگی را نمیفهمم. چیزهایی که برای دیگران لذت بخش است، مرا خسته میکند. اصلا دلم از همه چیز سیر شده است. حتی از خوشی و لذت متنفرم. چیزهایی که دیگران به دنبال آن میدوند، من از آن میگریزم. فقط یک فرشته آسمانی است که همیشه بر قلب و جان من سایه میافکند. هیچگاه مرا خسته نمیکند. فقط یک دوست قدیمی است که از اول عمر با او آشنا شدهام و هنوز از مجالست با او لذت میبرم. فقط یک شربت شیرین، یک نور فروزنده و یک نغمه دلنواز وجود دارد که برای همیشه مفرح است و آن دوست قدیمی من غم است.
ای غم بیا که دلم گرفته، روحم پژمرده، قلبم شکسته و کاسه صبرم لبریز شده، بیا و گرههای مرا بگشا، بیا و از جهان آزادم کن، بیا که به وجودت سخت محتاجم.
ای غم، ای دوست قدیمی من، سلام بر تو، بیا که دلم به خاطرت میتپد.
ای درد اگر تو نماینده خدایی که برای آزمایش من قدم به زمین گذاشتهای تو را میپرستم، تو را در آغوش میکشم و هیچگاه شکوه نمیکنم.
بگذار بندبندم از هم بگسلد، هستیم در آتش درد بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود؛ باز هم صبر میکنم و خدای بزرگ را عاشقانه میپرستم.
ای خدا این آزمایشهای دردناکی که فرا راه من قرار دادهای؛ این شکنجههای کشندهای را که بر من روا داشتهای، همه را میپذیرم.
خدا بود و دیگر هیچ نبود .......
شهید چمران
دوبـــاره تــنــگ شـــد این دل، ولـی برای خـودم بـرای گریـهی یـکریز و هـای های خـــودم
خودم نِیَم، که خودم در شلمچه جا مانده است دوباره کاش بیفتم به دست و پای خودم
نمیدونم شلمچه رو از نزدیک دیدی یا نه؟ من وقتی عاشق شلمچه شدم که اولین بار دیدمش. تو همون نگاه اول دلم گیر کرد اونجا.
اولین بار اسفند 88 بود. با کاروان بسیج دانشجویی پیام نور. همون تو پارکینگ بچهها شروع کردن. الانم که دارم مینویسم دقیقا جلوی چشام هس. انگاری خیلی خیلی جای عجیبی بود که اینطور شروع شده بود. یادش بخیر. شلمچه همون جا نمک گیرم کرد.
الانم بیقرار شلمچهام. بیقرار خاک نمکگیرش. بیقرار سکوت پر از فریادش. بیقرار یادمانش، بیقرار غروبش، بی قرار خودم ...
خودم نِیَم، که خودم در شلمچه جا مانده است ...
شلمچه شلمچه شلمچه
التماس دعا
سلام ...
بعد از چند هفته بار سنگین سیاسی روی بچهها و فشار کاری زیاد، این روزها نوعی تعطیلات به حساب میآد. یه فرصت واسهی دوباره آماده کردن و پرقدرتتر کردن خود واسهی ی ترم جدید.
حالا این وسط داشینماخ ما از اون اتاق کوچیک به ی جای استراتژیک در دانشگاه و به تعبیر بچهها بازگشت به آغوش دانشجویان قصهی مفصل خودش رو داره.
بعضی قولهای عقب ماندهی دوستان هم مبنی بر مهمان کردن بقیه، فرصت ظهور و بروز پیدا کرده این روزها.
از آشدوغی و جییر بارساغ که چووون اوشاخلار زدن زیرش، شد همون آش دوغ.
بیچاره صاحبخونه واسهی 15 نفر آش بار گذاشته بووود، 4 کیلو سبزی و مخلفات که باهاش کاری ندارم ولی ما 6 نفری رفتیم یا نه 7 نفر بودیم. ولی جاتون خالی جای 15 نفر خوردیم. با سرمساخ و مخلفات آش که هامینین فشاری دوشمیشدی.
منم نه گذاشتم برداشتم هر چی جا داشتم خوردم هر چی هم نتونستم زدم قولتوخم و توی ی قابلمه ریختم و آوردم. الله قبول السین.
اوردان دا هر گئجه تای گدوخ همووون اورا.(گفتن اسم نگید که ...) ی سر و گوشی آب دادیم و اومدیم.
بعله از این روزها میگفتم !!!
او گون د بو "بیر الله بندهسی" واسه ملت نهار خریده ما نبودیم. ی چند تا دعا کردم در حقشون که فک کنم زنده نمونن دیگه!!
"یا علی" که جای خود هس. پاتوق هر چند روزهمون اونجاس.
ی بار گفتیم پیش یکی از دوستان داریم میریم "یا علی" زود گفت یعنی میرید کافه؟؟؟
حالا بیا بهش بفهمون که بابام جان "یا علی" ی جای دیگه اس. ما میترسیم بریم پخله بخوریم. آدم وارد پخلهچی میشه از قیافهی پخلهساتان میره یه کنج میشینه از ترس!!! (کار ندارم با بعضیها که پخلهچی ازشون میترسه) اونوقت بریم کافه.
خواستم سوءتفهم نشه دیگه.
دیگه بقیه رو جااااش نیس که بگم.
ی چند تا عکس هم گذاشتم تو ادامهی مطلب برید ببینید.
راستی یه عکس از گوشی بچهها هس اونجا. این تازگیها معروف شده به گوشی سازمانی بین بچهها. حتی کاوراشون یکی هس. دو تا از بچهها، گوشیشون تو این عکس نیاورده بود، اون دوتا هم هیچی دیگه.
ادامه مطلب ...