سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای
سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای

دلم هوای عباس کرده ...







اومد پیشم گفت: خیلی دلم گرفته. روضه میخونی؟؟؟ شاید دیگه فرصت نباشه!!


گفت: برو شب عملیاته! خیلی کار دارم!!

 

رفت و با دوستش برگشت! اصرار که فقط چند دقیقه!! خواهش میکنم.

 

3تایی نشستیم. 

گفتم: چه روضه‌ای؟


گفت: دلم هوای عباس کرده! 

منم شروع کردم!

 

ای اهل حرم میر علمدار نیامد. علمدار نیامد!


سقای حرم سید و سالار نیامد. علمدار نیامد!

 

کلی وقت با همین2بیت گریه کردند. رهاشون کردم ب حال خودشون!

 

عملیات با رمز یا ابالفضل العباس شروع شد.

 

بیسیم زدم وضعیتشو بپرسم ...

  


گفتند: چند لحظه قبل شهید شد با دست بریده و نارنجک به دست !


منبع: شهادت زیباست





بخشی از کتاب "شهر خدا" پناهیان:



این رسول خداست که ندا میدهد: آی مردم، شهر خدا با (دستانی پر از) برکت و رحمت و مغفرت به شما رو کرده است...


شهرها همه در ظرف مکان جای ندارند. خداوند مهربان در عالم شهری دارد، که در ظرف زمان قرار یافته است. شهر خدا که در زمانی معلوم و با گنجایشی نا محدود، همه ساله محل اقامت مهمانان خدای بزرگ میشود، همان خانه ی ملکوتی خداست و ضیافت خانه ی ملک پادشاهی پروردگار رحمان است، که با عظمت بی نظیری، مانند قلعه ای با برج و باروهای بلند بر روی تپه ای از باغستان بهشت بنا شده است. شهری که در آن این بار ملائکه به دور ساکنان خانه ی خدا طواف میکنند، و برای پذیرایی از مهمانان خدا محرم می شوند...


نگهبانان شهر، شیطان و قبیله اش را که به آدم حسادت کرده بودند، به این مهمانی بزرگ راه نمیدهند، تا اهالی شهر در خلوتی بی مانند، با خدای خود تنها بمانند، و در نهایت آسودگی از شر شیاطین با آرامش تمام در آغوش پر مهر خداوند پناه بگیرند. محافظان شهر، روز و شب از تک تک ساکنان مراقبت می کنند و با انوار خود هر گونه کدورت و کراهتی را از آنان می زدایند.


در بیرون شهر پیداست که ملائک دستان ابلیس را بسته اند و دشمنان انسان را از تازیانه های خود خسته اند. بی هیچ مزاحمتی از مهمانان خدا محافظت می کنند و تا بارگاه نورانی پروردگار در تمام مسیرها مهمانان را همراهی می نمایند...


بعضی ها طبق معمول با خدا فاصله ای ندارند. ولی بعضی ها چند کوچه آن طرف تر همسایه ی خدا هستند. به هر حال در درون همه ی خانه ها، همیشه و بیش از همه ی اوقات دنیا، حضور خدا احساس می شود. دست ها را به سوی خدا دراز می کنند، ولی خدا را نزدیکتر از همیشه در آغوش مناجات خود می یابند و مدهوش ملاقاتش میشوند...


در شهر خدا به مهمان ها وعده داده شده است که اگر تا شام لب به آب و نان نزنند و جسم خود را از طعام و شراب خالی نگه دارند، خداوند جان آنان را از جام خود سیراب می کند و از جانب خود سیرشان می گرداند. ایشان هم، حاضرند از گرسنگی و تشنگی بمیرند، اما جای خوان خدا را در جانشان خالی نگاه دارند، تا هنگامه ی تحقق وعده ی الهی را در اوج ضعف جسمانی روزه داری خود تجربه نمایند. گویا از نور او نیرو می گیرند و از سیر به سوی او سیراب می گردند.


تنها در این شهر می شود حقیقت دنیا را دید و شیرینی آخرت را چشید. آدم قبل از ورود به این شهر، باور نمی کند که زندگی بدون دست آلودن به دنیا چگونه می تواند این همه دلچسب باشد. تازه آنجا می شود فهمید در زندگی هر چه از دنیا بهره مند شوی، کمتر از لذت حیات برخوردار میشوی. از حداقل خورد و خوراک گذشتن، تو را قوی می کند و دنیا را ضعیف و حقیر. در این شهر می شود دید که دنیا چگونه اسیر آدمی است و هرگز نمی تواند بر او سلطه یابد.


باید روی ماه رمضان را بوسید و گل نازنین وجودش را بویید. باید شب وجود را با نور او روشن کرد و در مهتابی نورش راه های آسمان را پیدا کرد. باید با وضو وارد شهر خدا شد و با تمام وجود به خاکش سجود کرد. شهر خدا را باید مانند خانه ی خدا گرامی داشت و برای ورود به آن باید محرم شد. شهر پر مهری که مهد معرفت است و ماه خوب رویان عالم.

رفتند تا بمانیم ...






رفتند تا بمانیم ... ؟!؟




دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم !!!

آن‌جا پشت خاکریز بودیم و این‌جا در پناه میز !!!

دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم نام‌مان گم نشود !!!

جبهه بوی ایمان می‌داد و اینجا ایمانمان بو می‌دهد !!!

الهی:

نصیرمان باش تا بصیر گردیم !!!

بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم !!!

و آزادمان کن تا اسیر نگردیم !!!

شهید شوشتری

شهداء گردو بازی می کنند ...



تصویری که مشاهده می‌کنید، چهار نفر از رزمندگان «گردان قاسم(ع)» {از لشکر 31 عاشورا} را ثبت کرده است. اولین نفر که از سمت راست روی زمین نشسته و کلاه کاموایی مشکی بر سر دارد، شهید«حسن مهرآسا» است. شخص ایستاده که بادگیر مشکی بر تن دارد، برادر «محبوبی» یکی از کمک بی‌سیم‌چی‌های گردان است. دومین نفری که روی زمین نشسته و کلاه کاموایی خاکستری بر سر دارد، شهید «میریعقوب ریحانی» است. نفر سوم که چفیه بر گردن داشته و روی زمین دراز کشیده است، برادر«فلاح» از نیروی‌های واحد پرسنلی «گردان قاسم(ع)» است.


در شرح این عکس، یک شاهد عینی چنین نوشته است:

«یک روز که بهنام رفت برای دریافت سهمیه‌ی صبحانه، مقداری هم گردو تحویلش دادند که آورد. پایش را که داخل چادر گذاشت و چشم «میریعقوب» افتاد به گردوها، گفت: «آخ جون بچه‌ها! امروز تیله بازی می‌کنیم».
 بعد از صرف صبحانه، بهنام گردوها را تقسیم کرد و «میریعقوب» میدان بازی راه انداخت. خودش تبحر خاصی داشت و در عرض چند دقیقه همه‌ی گردوها را برد. این عکس را وسط بازی انداختند.
 بعد از بازی، «میریعقوب» جار زد که این‌ها را می‌فروشم. گفتیم:«سیدجان! پول از کجا بیاریم؟» جواب داد: «دونه‌ای صد تا صلوات».
 ده دقیقه‌ای طول می‌کشید تا صلوات‌ها را بفرستیم ولی باز یک دقیقه‌ای طول نمی‌کشید که دوباره همه را برنده می‌شد.»



منبع: مشرق



حاجی:

 

1. دیروز ی مطلب دیدم از امام خمینی(ره) راجع ب توبه ک نقل ب مضمون فرموده بود ک وقتی گناهی رو انجام دادید مثل این هس ک روی ی کاغذ سفید چیزی می‌نویسی و توبه ک می کنی اون کاغذ نوشته شده رو پاک می‌کنی یا مثل سفالی هس ک بشکنی و دوباره بچسبونی هیچ‌وقت مثل اولش نمی‌شه، فرق هس بین کسی ک گناهی رو کرده و کسی ک توبه کرده. پناه بر خدا! خدا توفیق عمل ب دانسته‌هامون رو بده ...


2. وقتی اسمم و قیافه‌ام شد بسیجی بایستی بعضی چیزها رو رعایت کنم. وقتی ی فضایی رو ایجاد کردم مواظب باشم. مواظب باشم جلوتر و یا عقب‌تر از ولایت حرکت نکنم. وقتی تریبونی شد برای بسیج ی کمی در مورد خط سیری مطالب و موضوعاتی ک نگارش می‌شه دقت بکنم. مثالا: ب حق بگم. مثل رهبرم سیدعلی. دولت رو نقد بکنم ولی نقاط قوتش رو هم بگم. این مثال بود. در همه موارد. هرکی رگ گردنش رو بیشتر بیرون داد با غیرت‌تر الزامن نیست ...


3. خیلی خیلی پیاپیش مبعث رو تبریک عرض می کنم ...


4. اینم برای حاج آقا محسن! برادر من قرار بود ی طرح تجمیع انجام بدیم آخه. چی شد؟ من روی حرفم هستم و می دونم جواب می ده ب شرطی ک گفتم هاااااا ...


5. راستی ی بار دیگه برید و عکس رو با دقت نگاه کنید، چ خنده‌هایی می کنن، از ته دل ...

والعاقبه للمتقین