سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای
سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای

شهادت برای من از عسل هم گواراتر است ...







چه دردی کشیده !!!

بهتر نگاه کن ...


به جای پاهایش، به صورت معصومش، نگاه کن ...

آرامش را می‌بینی ؟؟؟



و چه زیبا گفت حضرت قــــاسم(ع):



"شهادت برای من از عسل هم گواراتر است."

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حاجی نوشت:

نماز عصر رو ک خوندم، انگار ک چیزی رو گم کرده باشم، دنبال ی حس نو، ی چیز تازه ...

از یادمان شلمچه بیرون زدم. دیگه اجازه نمی‌دادن کسی بره داخل منطقه. راه افتادم. تنها بودم اما دلم می‌خواست خدا از اون بالا می‌اومد و باهام قدم می‌زد. شونه ب شونه.


رفتم تو دل شلمچه. تازه یادم افتاده بود ک چی می‌خوام ...

قامت بستم، نیت کردم و الله اکبر ...

زمین و آسمون شلمچه انگار دهن باز کرده باشه، باهام می‌خوند: ایاک نعبد و ایاک نستعین ...

و من ب چیزی ک می‌خواستم رسیدم، ب قول دکتر چمران:


خدا بود و دیگر هیچ نبود ....


باز هم همین جوری نوشت حاجی ...

سلام ب همه


خوبید؟ التماس دعای شدید دارم خدمت‌تون ...


تازگی‌ها دقت کردید عجیب حس شاعری در من تحریک شده و هی می‌خوام شعر بگم ...


و باز تازگی‌ها ب معنای واقعی شعر "مه و 206 سفید و نیروی انتظامی و راهنمایی رانندگی و غیره در کارند تا آق دمپایا دلخوشلوخ بدست آورد و ب استلخ نرود"


هیچی دیگه الان نزدیک سه ماه هس می‌خوایم بریم استلخ مه و خورشید و فلک نمی‌ذاره ولی دیشب تا ده قدمی‌اش رفتیم ولی باز توفیق کسیلدی ...


نمی‌دونم چ حکمتی هس این نیروی انتظامی با ما راه نمی‌آد. یعنی دم در استلخ بودیم ها ولی باز این بچه‌های نیروی انتظامی خواستند حالشون گرفته شه اومدن گفتن حال ما رو بگیر ....

حساب کنید بیر خیله آدام ک از سه تا ماشین اومده پایین یکی لنگ دور کمرشه یکی آق دمپایی مامان دوزش رو پوشیده یکی جوراباش رو تولاماخ می‌کنه بقیه هم یکی ی ساک دست‌شون هس تو خیابون ببینید.


حالا اومدیم اینور ببینیم گشت چی کار داره باهامون ...


سرباز: "..................."

بچه‌های ما: ".................................................................................."

بازم سرباز: "..."

و باز هم بچه‌های ما: "........................................................................................."

سرباز: "دووووووووووووووووووووووووووووووود"

یکی از بچه‌های ما: "دوووود دووووووود دووووووووود و دوووووووووووووووووووووووووووووووووووود"


یعنی ی خیابون رو بسته بودیم (یه جوری با افتخار نوشتم ک انگار آپولو هوا کردیم مثلا ...)


حالا مامور نیروی انتظامی: "....."

و مامور در حال جابجا شدن از این پا به اوم پا و حرکت دستش: "...."

و باز هم مامور: "یه نیگاه کنید ب استخر آخه دارید کجا می‌رید؟؟؟"

ی نیگاه کردیم هممون و دیدیم بعلی با عبارتی بس بزرگ نوشته‌ی "تایم بانوان" خود نمایی می‌کند. 

بچه‌های ما: "................"

و مامور: "ببخشید من نمی‌دونستم، حلال کنید و خداحافظ"


و رفتن مامور ....


فک کنم فهمیده باشین ....


القصه دیدیم این‌جوری هس و ما دو سه ماه اندر پی ی استلخ ب این در و اون در می‌زنیم زنگیدیدم ب هر چی شماره‌ی استلخ داشتیم ...

یعنی همشون از همون ها بودن. داشتیم کفری می‌شدیم. بابا آخه می‌خوایم بریم تفریحات سالم. اونم نمی‌ذارید ک آخه. فردا پس فردا رفتیم دنبال تفریحات ناسالم شما جوابگو هستید. یکی نیس بگه ساعت 12 شب "تایم بانوان" می‌خوایم چی کار آخه؟ تنها مام نبودیم. یه ملت صف کشیده بود ک بره ولی اونا هم داشلاری ب سنگ خورد.


بعله می‌گفتیم ....


هیچی دیگه این وسط حمید خان گل و گلاب ک تازگی‌ها آش بار گذاشته بود دوتا پاش رو کرده بود پای مرغ ک مرغ ی پا داره (اصطلاحش رو درس گفتم دیگه) ک بریم بستان‌آوا آب گرم اونم کی 12 نصف شب. نمی‌دونم از کجام زنگ زده بود آمار گرفته بود ک اینا تا 2 و نیم بازن. نمی‌دونم اخلاق حمید رو می‌دونید یا ن؟ یا تو جلسات باهاش بودید یا نه؟ ولی همین قدر بگم ی 200 نفر رو بنشونی ی طرف و این دااااااش حمید ما رو ی طرف و این حمیدخان بگه ماست سیاه هس اون 200 نفر رو بهشون می‌قبولونه. این‌جام همین‌طور شد. یعنی ی 20 تا آدم گفتن نه ولی جوری رای همه رو زد بیا و ببین. حالا کسی نیس بهش بگه بیزلر سوبای هس تو که زن و زندگی داری واسه چی آخه. ک یکدفعه آق دمپایا گفت بریم ی جا رو پیدا کردم. ی صلوات فرستادیم در حق‌اش و راه افتادیم ک بریم .....


القصه افتادیم پشت سر راهنما داااااش کاوه خودمون.( اینم داخل پارانتز بگم ها بی‌چاره این بار کاره‌ای نبود، کنار وایساده بود(شمام باور کردید)) اینم جوری گفت راه‌بلد هس ک. رفتیم رسیدیم. اومدم پایین می‌گم کاوه این‌جا استلخ هس یا غذاخوری؟ هیچی دیگه زنگ زدیم حسن کجایی ک گفت تصادف شده. یعنی تکمیل تکمیل شد دیگه ....


آهههههههههه ...

رسیدیم. چشتون روز خوب ببینه. حسن با ی 206 سفید تصادف کرده بود. آخه چ جوری بنویسم. آهان. یادتون هس ی جا پس گردنی جوجو نیوز زدن. بازم نفهمیدید. بابا پسر عمو ازدواج رو می‌گم. تو راهیان. تو آبادان. تو امیری. بی‌چاره بچه داشته نیگاه می‌کرده پس گردنی زدن بهش ها. آره از همون جووووون‌های اونجا رو در نظر بگیرید. یه 206 پر از اون‌ها. و این‌که خانم هم بودن. دیگه نور علی نور.


رسیدیم و پیاده شدیم. ی بیست نفر اومدیم می‌گیم حسن چی شده؟ بی‌چاره 206  ای‌ها ترسیده بودن. آخه این همه سبیل سگل رو یه جا ندیده بودن.


اینام از اون بچه تهروووونی‌ها بودن. از اونا ک 2 متر زبون دارن. بی‌حیا. خدا نصیب گرگ بیابون نکنه.

20 نفر آدم بودیم حریف‌شون نشدیم. یکی‌شون ب آق دمپایا می‌گه مست کردی. یکی به این یکی می‌گه نظر بد داری.


به خدا مونده بودیم. اگه کیشی بودن کوماندو رو می‌دادیم جلو حالشون رو می‌گرفت ولی صد حیف ک ....



حالا این وسط یکی از بچه‌ها توهم گرفته می‌گه من افطاری آب طالبی خوردم نکنه مست کنه. می‌گیم نه. می‌گه ی سه چهار روز تو یخچال مونده بود ها ...


حالا نیروی انتظامی اومده، راهنمایی رانندگی. همه‌ی همسایه‌ها هم ریخته بودن کوچه. یه تبریز ملتی اونجا بود. خدا می‌دونه چ جوری تمومش کردیم و امدیم. ب مامورا هم رحم نمی‌کردن نامردا. شرشون همه رو گرفته بود. 


بازم اینجا بچه‌ها حس توهم‌شون بالا گرفته بود. یکی می‌گفت نمره 9 فیته ور. یکی می‌گفت ....


منم ک همه جا در خدمت بسیج هستم دو تا جووووون رو داشتم ب بسیج جذب می‌کردم. الله قبول السین ....


حالا این وسط یکی از بچه‌ها می‌گه: آغا این دهمین دفعه اس به اسم استلخ می‌زنم بیرون و باز همین‌جوری می‌رم خون. این بار ننه‌ام ببینه می‌گه ب اسم استلخ کجا می‌ری؟؟؟


و در پایان از همه‌ی دوستان تقاضای عاجل دارم این جمع کثیر رو از دعای خیرشون بی‌بهره نذارن و از خدای منان برای این جمع یه استلخ عالی طلب کنن. به حق این شبهای عزیز ...


دوستدار شما حاجی


رمضان نزدیک است ...


سلام علیکم ...


نمی‌دونم چه فرقی هس بین امسالم و سال‌های قبل؟


امسال عجیب دلم طوفانی ماه مبارک رمضان هس. شدیدا انتظارش رو می‌کشم. برنامه‌ها دارم واسش. می‌خوام ی بار دیگه با معبود و معشوقم عهد ببندم. بنویسم و عرضه کنم ک می‌خوام هوام رو داشته باشه. ب قول شهید بابایی ازش می‌خوام دستش رو روی سرم بگذاره و تا آخر ماه رمضونم برنداره. عجب توفیقی دادی ای عشقم. توفیق شرکت در ماه مبارک رمضان.


مولای یا مولای انت المولای و انا العبد و هل یرحم العبد الی المولای ...


مناجات حضرت امیر از اون دسته دعاهاس ک واقعا می‌گم خیلی دوسش دارم. ی جوری هر وقت دلم گیر کنه میرم سراغش. عجیب دعاییه.


گفتم عهد می‌بندم با تو. ای مهربانم. عهد، قراردادی دو طرفه هس. می‌دونم ولی چیزی برای عرضه نداشتم ک بنویسم و بگویم. دوباره کلماتم ته کشید و دست ب دامن دکتر می‌شم. اویی که در آن بالا بالاها بیشتر از ما می‌شناسنش ...


بگذارید این‌جور بنویسم ک رمضان با نیایش‌های شهید چمران:


پروردگارا آن‌چنان ما را از دنیا و مافیها بی‌نیاز کن که در قربان‌گاه عشق تو هم‌چون ابراهیم مشتاقانه حاضر شویم تا اسماعیل وجود خود را در راه هدف مقدست قربانی کنیم.


پروردگارا آن‌چنان ما را جذب کن که جز به تو نیندیشیم جز تو را نخواهیم و جز تو به سوی کسی نرویم و همه خودخواهی‌ها و خودبینی‌ها را در مذبحه بارگاه تو قربانی کنیم.


خدایا آن‌چنان تار و پود وجود ما را به عشق خود عجین کن که جز تو به کسی نیندیشیم، جز تو کسی را نخواهیم، جز تو کسی را نبینیم. جز تو مونسی نگیریم، جز تو پناه‌گاهی نپذیریم، جز تو آرزویی نداشته باشیم.


خدایا ما را ببخش از گناهانی که ما را احاطه کرده و خود از آن آگاهی نداریم، گناهانی را که می‌کنیم و با هزار قدرت عقل توجیه می‌کنیم و خود از بدی آن آگاهی نداریم.


خدایا تو آن‌قدر به من رحمت کرده‌ای، آن‌چنان مرا مورد عنایت خود قرار داده‌ای که من از وجود خود شرم می‌کنم، خجالت می‌کشم که در مقابلت بایستم و خود را کوچک‌تر از آن می‌بینم که در جواب این همه بزرگواری و پروردگاری تو را شکر کنم و تشکر را نیز نفسی و اهانتی به ساحت مقدست می‌دانم.


خدایا به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایسته این همه مهر و محبت باشم.


سفره‌ای پهن می‌شه ب بزرگی عالم. خدایا توفیق بده بیشتر بهر‌ه‌برداری کنیم ازش ...


التماس دعا دوستان ...