سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای
سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای

خودم نِیَم، که خودم در شلمچه جا مانده است ...





دوبـــاره تــنــگ شـــد این دل، ولـی برای خـودم         بـرای گریـه‌ی یـکریز و هـای های خـــودم

خودم نِیَم، که خودم در شلمچه جا مانده است دوباره کاش بیفتم به دست و پای خودم



نمی‌دونم شلمچه رو از نزدیک دیدی یا نه؟ من وقتی عاشق شلمچه شدم که اولین بار دیدمش. تو همون نگاه اول دلم گیر کرد اونجا.


اولین بار اسفند 88 بود. با کاروان بسیج دانشجویی پیام نور. همون تو پارکینگ بچه‌ها شروع کردن. الانم که دارم می‌نویسم دقیقا جلوی چشام هس. انگاری خیلی خیلی جای عجیبی بود که این‌طور شروع شده بود. یادش بخیر. شلمچه همون جا نمک گیرم کرد.

الانم بی‌قرار شلمچه‌ام. بی‌قرار خاک نمک‌گیرش. بی‌قرار سکوت پر از فریادش. بی‌قرار یادمانش، بی‌قرار غروبش، بی قرار خودم ...


خودم نِیَم، که خودم در شلمچه جا مانده است ...


شلمچه شلمچه شلمچه


التماس دعا

بین لاله‌ها ...





هر روز سر ساعت مشخص می‌رفتیم دیدگاه، هر چه می‌دیدیم ثبت می‌کردیم

و آن‌ها را با روزهای قبل مقایسه می‌‌کردیم. یک روز همین‌طور که شش دانگ حواسم به کار بود

کسی پرده‌ی سنگر را کنار زد و آمد تو: سلام کرد، برگشتم نگاهش کردم،

دیدم کاوه است او هر چند روز یک بار می‌آمد می‌نشست پشت دوربین

و راه کارها را نگاه می‌کرد. کنارش ایستادم، شروع کرد به دوربین کشیدن روی مواضع دشمن.

کمی که گذشت یک دفعه دیدم دوربین را روی یک نقطه ثابت نگه داشت

دقت که کردم، دیدم صورتش سرخ شده، چشمش به جنازه شهدایی افتاده بود

که بالای ارتفاع 2519 جا مانده بودند، دشمن آن‌ها را کنار هم ردیف کرده بود

تا روحیه‌ی ما را ضعیف کند، چند لحظه گذشت ...

کاوه چشمش را از چشمی‌های دوربین برداشت، خیس اشک بود، گفت:

"یکی پاشه بریم این شهدا را بیاریم، اینا رو می‌بینم از زندگی بی‌زار می‌شم."

این حرف‌ها همین‌طوری تو ذهنم بود تا شب دوم عملیات «کربلای 2»

که از قرارگاه حرکت کرد و رفت خط، هنوز یادم هست،

آخرین تماسی که با بی سیم داشت، گفت:

از بین لاله‌ها صحبت می‌کنم ........


گل یا پوچ ؟؟؟







گل یا پوچ؟

دنیا مشتش را باز کرد،

شهدا «گل» بودند و من «پوچ».

خدا آن‌ها را برد و زمان من را ...

پی نوشت : ما هنوز شهادت بی‌درد می‌طلبیم غافل از آن‌که شهادت را جز به اهل درد نمی‌دهند. (شهید همت)