سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای
سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای

هوای دلم آفتابی است اما ...



این روزها هوای دلم آفتابی آفتابی است ...


اما ...

 

اما دل دلم می خواهد ابری شود و ببارد، طوفانی شود، بادها بوزند و دلم برقصد با نوای معشوقم ...


دلم دنبال بهانه ای است و من پیدایش نمیکنم؟


معشوقا! م ه ر ب ا ن ا! ای نزدیکترین ب من! چقدر فاصله ام با تو زیاد است ب اندازه کمی بیشتر از هفت آسمان ...

 

ولی نه آنکه گفته ای من طلبنی! فریاد سردار نوعی اقدم درونم فریاد می کشد با همان صدای آشنایش ...



من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقه و من عشقه قتله و من قتله فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته

 

خدایا تو را می جویم ...


خسته ام از دنیا! خسته ام از پیله ام! می خواهم پروانه شوم و ب پرواز درآیم و بر شمع وجود معشوقم بسوزم و دم بر نیاورم ک او دیه من است.


استغاثه های العفوم به پاست. فریاد ادرکنی ام. ناله های من لی غیرک. آخر کسی جز تو ندارم. ای همه کسم. همه چیزم توست.


م ه ر ب ا ن ا


معبودا ...


کلمات دکتر بهتر از من با تو آشنایند ...


خدایا به سوی تو می‌آیم و از تو کمک می‌خواهم، جز تو دادرسی و پناه‌گاهی ندارم، بگذار فقط تو بدانی، فقط تو از ضمیر من آگاه باشی. اشک دیدگان خود را به تو تسلیم می‌کنم.


دل غمزده و دردمندم آرزوی آزادی می کند، وروح پژمرده ام خواهش پرواز دارد، تا از این غربت کده سیاه، ردای خود را به وادی عدم بکشاند و از بار هستی برهد، و در عالم نیستی فقط با خدای خود به وحدت برسد.


ملتمس دعا


ـ روی سخنم با توست! تویی ک تازگی یافته ام تو را. انگار آن بالاها آشنا داری! عهدی نبسته ام ولی عهد میبندم ک تا لحظه ی مرگم با تو باشم و پایش را با خون انگشت میزنم ک بدانی هستم تو هم نظرت و نگاهت را نبند.


ـ حرفهای اینبارم زیاد خوب نیس! اصلا حالم خوب نیس. حرفها و نوشته هایم را زیاد جدی نگیرید ...


ـ دعای مومن در حق مومن ب استجابت نزدیکتر است، دعا بفرمایید ...


ـ با حرفهای دکتر چمران این روزها بیشتر حال می کنم ...


والعاقبه للمتقین

 

 

 

بازهم همین جورى


سلام علیکم ... 

  اون هایی که حاجی رو می شناسن می دونن که خیلی اهل قرآن و ایناست (مثلا دیگه، زیاد دنبالش رو نگیر) اونایی هم که نمی شناسن بدونن که بنده خیلی اهل قرآن و عمل به اون هستم. خیلی. واقعا خیلی مثلا ی نمون اش رو می آرم.  آیات زیادی هس در قرآن که بنده و شخص شخیص جنابعالی (اشتباه نشده منظور یعنی من دیگه) اکیدا و در دهها نوبت از روز به اون عمل می کنم. همین کلوا و شربوا یا یه آیه دیگه مثلا کلوا و شربوا و این آیه کلوا و شربوا بعد عارضم خدمتتون ک آیه کلوا و شربوا. یعنی وقتی نوشتم ی نیگاه کردم دیدم ای بابا چقدر عمل به قرآن در من زیاد هس.

تازگی ها هم ی آیه جدید رو به معنای واقعی اش پی بردم و اگه گفتین اون کدوم آیه هس ...؟ 



نه دیگه دیدید فکرتون جاهای بد می ره اصلاح کنید خودتون رو بابا.

  آیه پر مغز و سیروا فی الارض ...

  نشسته بودیم خونه که گفتیم چی کار کنیم چی کار نکنیم گفتیم چی از این بهتر قبل ماه رمضونی بریم ی خودسازی بکنیم و واسه رمضان آمده شیم.  الانم که دارم اینا رو می نویسم دقیقا از وسط سیرو فی الارض دارم می نویسم. یعنی ابوی نشستن پشت رول و بنده قلم می زنم(بخونید کیبورد می زنم) یعنی امکانات در حد بنز. 


حالا با این که کجای این سرزمین رو سرای من کردیم بماند. با تبریز و تبریزی ها و تبریزی جماعت کار دارم بنده.


  اگه خدا قبول می کرد ی چند ماهی بود عمیقا و شدیدا در ذیل فرمایشات همانا که نام برده شد، فکرهای اندر پلیدی به ذهن {باز...}مان خطور می کرد ک شکر خدا و به یاری چند تن از دوستان گرام به معنای واقعی کلمه زهر اولدی.


همون طور که برخی دوستان اطلاع داشتند در پی نامه نگاری با برخی از اونور آبی ها یه دورهم جمع شدن (شما بخونید جلسه) انعقاد گردید(عجب کلمه ای نوشتم ها به به) بعله یه جلسه از اون جلسه ها که هرکسی که جای من باشه عاااااااااااشق اون جلسه می شه. یعنی یه جلسه که میمیرم واسش. چه برنامه ها چه کارها چه حرف ها که می خواستم بگم و بگم و بگم ولی صد حیف ک نشد. زهر اولسون. 


اصل ماجرا این بود ک بنده با توجه به برنامه های داخلی و خارجی خودم و در پی هماهنگی با مرد شماره اول دانشگاه حاج محمد آآآآ اقدام به برگزاری جلسه ذکر شده در دانشگاه نمودم. توجه می نمویی ؟؟؟ القصه این قضیه به اونور آبی ها اطلاع داده شد ک در اقدامی عجیب و کاملا غریب با مخالفت اونور آبی ها روبرو شد و جلسه ماند برای روز دوشنبه. ماهم کاملا بی خبر از اصل اصل و اصل ماجرا (آخه از پشت کوه اومدیم) گفتیم به ابرمرد شماره یک دانشگاه قبول است و بماند برای دوشنبه ولی از داخل سوختیم و بوی کباب بناب از درونمان شروع به عطرافشانی کرد. خدا باعث و بانی اش را یه صلوات بفرستید ... 

بعدها که اینجانب در سیرو فی الارض با اس ام اس گروهی همین ابرمرد قهرمان مواجه شدم و دیدم باری دیگر بنده از مشایعت با شهدا و مجلس ایشان جامانده ام اینبار و چندین باره در خود سوختم و ساختم که ای حاجی تف به روزگار ...


الان هم شعری جر آنچه ک در ذیل می آید چیزی به ذهن سوخته و کباب شده ام خطور نمی کند ... 


حیدربابا(شما بخونید: ممدبابا) دنیا یالان دنیادی، حمید شیرازی دن منصوری دن قالان دنیادی

مسولیت کىملر قالیب دور راشد دن بیر قورى آد قالیب دور


   هی دنیا. الان هم به جای برخورداری و استفاده تام و ناب از طبیعت به کنج عزلت ماشین گرویده ام و به بخت خود درود و سلام می فرستم و خودم را با این جمله تسکین می دهم که الخیر فی ما وقع ... 


دعا بفرمایید 

دوستدار شما حاجی  

خدا بود و دیگر هیچ نبود ...




بسم ‌الله الرحمن الرحیم


خدایا خسته و وامانده‌ام، دیگر رمقی ندارم، صبر و حوصله‌ام پایان یافته، زندگی در نظرم سخت و ملالت بار است؛ می‌خواهم از همه فرار کنم. می‌خواهم به کنج عزلت بگریزم. آه دلم گرفته، در زیر بار فشار خرد شده‌‌ام.


خدایا به سوی تو می‌آیم و از تو کمک می‌خواهم، جز تو دادرسی و پناه‌گاهی ندارم، بگذار فقط تو بدانی، فقط تو از ضمیر من آگاه باشی. اشک دیدگان خود را به تو تسلیم می‌کنم.

خدایا کمکم کن. از علم و دانش، کار و کوشش، از دنیا و مافیها، از زمین و آسمان خسته و سیر شده‌ام.


خدایا خوش دارم مدتی در گوشه خلوتی فقط با تو بگذرانم. فقط اشک بریزم، فقط ناله کنم و فشارها و عقده‌های درونی‌ام را خالی کنم.


ای خدای بزرگ، معنی زندگی را نمی‌فهمم. چیزهایی که برای دیگران لذت بخش است، مرا خسته می‌کند. اصلا دلم از همه چیز سیر شده است. حتی از خوشی و لذت متنفرم. چیزهایی که دیگران به دنبال آن می‌دوند، من از آن می‌گریزم. فقط یک فرشته آسمانی است که همیشه بر قلب و جان من سایه می‌افکند. هیچ‌گاه مرا خسته نمی‌کند. فقط یک دوست قدیمی است که از اول عمر با او آشنا شده‌ام و هنوز از مجالست با او لذت می‌برم. فقط یک شربت شیرین، یک نور فروزنده و یک نغمه دلنواز وجود دارد که برای همیشه مفرح است و آن دوست قدیمی من غم است.


ای غم بیا که دلم گرفته، روحم پژمرده، قلبم شکسته و کاسه صبرم لبریز شده، بیا و گره‌های مرا بگشا، بیا و از جهان آزادم کن، بیا که به وجودت سخت محتاجم.


ای غم، ای دوست قدیمی من، سلام بر تو، بیا که دلم به خاطرت می‌تپد.


ای درد اگر تو نماینده خدایی که برای‌ آزمایش من قدم به زمین گذاشته‌ای تو را می‌پرستم، تو را در آغوش می‌کشم و هیچ‌گاه شکوه نمی‌کنم.


بگذار بندبندم از هم بگسلد،‌ هستیم در آتش درد بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود؛ باز هم صبر می‌کنم و خدای بزرگ را عاشقانه می‌پرستم.


ای خدا این آزمایش‌های دردناکی که فرا راه من قرار داده‌ای؛ این شکنجه‌های کشنده‌ای را که بر من روا داشته‌ای، همه را می‌پذیرم.


خدا بود و دیگر هیچ نبود .......

 


شهید چمران