سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای
سفیـــــد

سفیـــــد

عمار امام خامنه‌ای

کودکم ...




کودک دیروز ” بازمانده” که با همت والای مادربزرگ از آن خانه‌ی یهودی بیرون زد و در آغوش آن شیرزن از قطار خود را به بیرون پرتاب کرد تا بگوید نمی‌میرد و می‌ماند، امروز داغ‌دار فرزندان خویش است که در زیر تلی از خاک چشمان‌شان دیگر برق انتظار فردا را ندارد ...


“فرهان” کوچک ما که دیروز خون پدر و مادرش را پیش چشمان گریان و متحیرش بر سنگ فرش‌های حیفا ریختند و او را به اسیری بردند، امروز آرزو می‌کند، کاش دکتر سعید، پدر باسواد و کاربلدش زنده بود و می‌توانست جان نوه‌هایش را از میان خاک و خون غزه بردارد و سوار بر آن قطاری شود که هنوز زنگ صدای مادربزرگ به گوش می‌رسد، وقتی که با آن احساس ناب مادرانه آیه الکرسی می‌خواند تا جان نوه‌ی خردسالش در امان باشد از بمب و موشک و دود ...


دنیای سیاست است و موازنه‌های منفی و مثبت و خنثی!


دنیای سیاست است و ما و کودکانی که جز آه کشیدن کاری برای‌شان نمی‌توانیم انجام دهیم، وقتی که هنگامه‌ی افطار تصاویرشان را برای بارها و بارها می‌بینیم و باز افسوس و افسوس و باز مرزها و ملیت‌ها و حصارهای خود ساخته‌ای که انسانیت را در زیر ستون‌های بی‌رحمش برای همیشه دفن می‌کند ...


چه سیاه است روزگاری که سنگ‌هایش را ببندند و سگ‌هایش را رها کنند ...


کاش دنیای ما چون دنیای انیمیشن‌های دوران کودکی ساده و صمیمی بود و همیشه با یک پایان خوش، تمام دلهره‌های ما به آرامشی کودکانه ختم می‌شد ...


اما افسوس که دنیای آدم بزرگ‌ها چیزی برای دیدن و سرودی برای شنیدن ندارد. کاش کسی بود که می‌توانست هم‌چون شازده کوچولو ما را اهلی کند ...


کاش مادربزرگ قصه‌ی ما هنوز هم می‌توانست برای سلامتی فرزندان در بندش با همان صوت داودی آیه الکرسی بخواند ...

 

الله لا اله الا هو الحی القیوم ...


منبع متن: برای کودکان غزه

دلم هوای عباس کرده ...







اومد پیشم گفت: خیلی دلم گرفته. روضه میخونی؟؟؟ شاید دیگه فرصت نباشه!!


گفت: برو شب عملیاته! خیلی کار دارم!!

 

رفت و با دوستش برگشت! اصرار که فقط چند دقیقه!! خواهش میکنم.

 

3تایی نشستیم. 

گفتم: چه روضه‌ای؟


گفت: دلم هوای عباس کرده! 

منم شروع کردم!

 

ای اهل حرم میر علمدار نیامد. علمدار نیامد!


سقای حرم سید و سالار نیامد. علمدار نیامد!

 

کلی وقت با همین2بیت گریه کردند. رهاشون کردم ب حال خودشون!

 

عملیات با رمز یا ابالفضل العباس شروع شد.

 

بیسیم زدم وضعیتشو بپرسم ...

  


گفتند: چند لحظه قبل شهید شد با دست بریده و نارنجک به دست !


منبع: شهادت زیباست





بخشی از کتاب "شهر خدا" پناهیان:



این رسول خداست که ندا میدهد: آی مردم، شهر خدا با (دستانی پر از) برکت و رحمت و مغفرت به شما رو کرده است...


شهرها همه در ظرف مکان جای ندارند. خداوند مهربان در عالم شهری دارد، که در ظرف زمان قرار یافته است. شهر خدا که در زمانی معلوم و با گنجایشی نا محدود، همه ساله محل اقامت مهمانان خدای بزرگ میشود، همان خانه ی ملکوتی خداست و ضیافت خانه ی ملک پادشاهی پروردگار رحمان است، که با عظمت بی نظیری، مانند قلعه ای با برج و باروهای بلند بر روی تپه ای از باغستان بهشت بنا شده است. شهری که در آن این بار ملائکه به دور ساکنان خانه ی خدا طواف میکنند، و برای پذیرایی از مهمانان خدا محرم می شوند...


نگهبانان شهر، شیطان و قبیله اش را که به آدم حسادت کرده بودند، به این مهمانی بزرگ راه نمیدهند، تا اهالی شهر در خلوتی بی مانند، با خدای خود تنها بمانند، و در نهایت آسودگی از شر شیاطین با آرامش تمام در آغوش پر مهر خداوند پناه بگیرند. محافظان شهر، روز و شب از تک تک ساکنان مراقبت می کنند و با انوار خود هر گونه کدورت و کراهتی را از آنان می زدایند.


در بیرون شهر پیداست که ملائک دستان ابلیس را بسته اند و دشمنان انسان را از تازیانه های خود خسته اند. بی هیچ مزاحمتی از مهمانان خدا محافظت می کنند و تا بارگاه نورانی پروردگار در تمام مسیرها مهمانان را همراهی می نمایند...


بعضی ها طبق معمول با خدا فاصله ای ندارند. ولی بعضی ها چند کوچه آن طرف تر همسایه ی خدا هستند. به هر حال در درون همه ی خانه ها، همیشه و بیش از همه ی اوقات دنیا، حضور خدا احساس می شود. دست ها را به سوی خدا دراز می کنند، ولی خدا را نزدیکتر از همیشه در آغوش مناجات خود می یابند و مدهوش ملاقاتش میشوند...


در شهر خدا به مهمان ها وعده داده شده است که اگر تا شام لب به آب و نان نزنند و جسم خود را از طعام و شراب خالی نگه دارند، خداوند جان آنان را از جام خود سیراب می کند و از جانب خود سیرشان می گرداند. ایشان هم، حاضرند از گرسنگی و تشنگی بمیرند، اما جای خوان خدا را در جانشان خالی نگاه دارند، تا هنگامه ی تحقق وعده ی الهی را در اوج ضعف جسمانی روزه داری خود تجربه نمایند. گویا از نور او نیرو می گیرند و از سیر به سوی او سیراب می گردند.


تنها در این شهر می شود حقیقت دنیا را دید و شیرینی آخرت را چشید. آدم قبل از ورود به این شهر، باور نمی کند که زندگی بدون دست آلودن به دنیا چگونه می تواند این همه دلچسب باشد. تازه آنجا می شود فهمید در زندگی هر چه از دنیا بهره مند شوی، کمتر از لذت حیات برخوردار میشوی. از حداقل خورد و خوراک گذشتن، تو را قوی می کند و دنیا را ضعیف و حقیر. در این شهر می شود دید که دنیا چگونه اسیر آدمی است و هرگز نمی تواند بر او سلطه یابد.


باید روی ماه رمضان را بوسید و گل نازنین وجودش را بویید. باید شب وجود را با نور او روشن کرد و در مهتابی نورش راه های آسمان را پیدا کرد. باید با وضو وارد شهر خدا شد و با تمام وجود به خاکش سجود کرد. شهر خدا را باید مانند خانه ی خدا گرامی داشت و برای ورود به آن باید محرم شد. شهر پر مهری که مهد معرفت است و ماه خوب رویان عالم.

استخاره بد آمد ...



حال این روزهایم ...




بسم الله الرحمن الرحیم 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم والعن اعدایهم 


استخاره بد آمد

مردی تصمیم داشت سفر تجارت برود به خدمت امام صادق(علیه السّلام) که رسید درخواست استخاره ای کرد، استخاره بد آمد، آن مرد نادیده گرفت و به سفر رفت اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد امام از آن استخاره در تعجب بود پس از مسافرت خدمت امام رسید و عرض کرد:
یابن رسول الله ! یادتان هست چندی قبل از خدمت شمارسیدم برایم استخاره کردید و بد آمد، استخاره ام برای سفر تجارت بود به سفر رفتم و سود فراوانی کردم به من خوش گذشت.
امام صادق(علیه السّلام) تبسمی کرد و به او فرمود: (در سفری که رفتی یادت هست در فلان منزل خسته بودی نماز مغرب و عشایت را خواندی شام خوردی و خوابیدی و زمانی بیدارشدی که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟
عرض کرد آری . حضرت فرمود: اگر خداوند دنیا و آنچه را که در دنیاست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمی شد

 (جهاد با نفس/ج۱/ص۶۶)